مصاحبه با کیانو ریوز
پاریس، یک روز قبل از هالووین
کیانو ریوز در یکی از نشیمنگاه های چرم یک رستوران در براسری (brasserie) در پاریس مینشیند، یک فنجان چینی نیمه پر کاپوچینو کنار آرنجش است و با انگشت شصت دست چپش بر روی صفحه گوشی که پر از خون خشک شده است میزند.
او در حالی که در گوشی به دنبال چیزی میگردد میگوید: «ببینیم کجاست.» او به دنبال پیامی میگردد که حدود دو سال پیش برای کری آن ماس (Carrie-Anne Moss) همبازیاش در مجموعه فیلمهای ماتریکس فرستاده است. کیانو ریوز بعد از حدود 5 ساعت خوابیدن، چند دقیقه پیش و درست سر وقت جلوی در این رستوران رسید. نام این رستوران Le Grand Colbert است و کیانو آخرین بار برای فیلمبرداری صحنه پایانی فیلم «یکی باید کوتاه بیاید» (Something’s Gotta Give) محصول سال 2003 همراه با جک نیکلسون (Jack Nicholson) و دایان کیتون (Diane Keaton) یک شب طولانی را در اینجا گذرانده بود. کیانو از آن زمان تاکنون به اینجا نیامده است.
کیانو ریوز یک ماسک جراحی برای حفاظت در برابر کرونا پوشیده بود، یک کلاه بافتنی مشکی روی موهای خشک سیاهش گذاشته و یک کت مشکی مخصوص موتورسواری و شلوار جین به تن داشت. کارت واکسیناسیونش را به پیشخدمت نشان داد و وارد سالن روشن رستوران میشود، سقف سالن حدوداً 9 متر ارتفاع دارد و فضا با چراغهای بزرگ گرد روشن میشود، نردههای برنجی در اطراف سالن قرار دارند، لیوانهای نوشیدنی به هم برخورد میکنند و پیشخدمتها با پیراهنهای سفید تمیز و پیشبندهای تیره کارشان را انجام میدهند.
وقتی او ماسکش را برداشت و به سمت وسط رستوران راه افتاد، مشتریها (بسیاری از آنها توریست هستند و به خاطر فیلم کیانو ریوز به این رستوران آمدهاند) پیشخدمتها و متصدیهای بار او را تماشا میکردند و یک لحظه غیر واقعی و پیچیده به وجود آمد.
صحبتی صمیمانه با بازیگر کیانو ریوز
«واقعاً خودش است؟»
«واقعاً اینجا آمده؟»
کیانو متوجه همکارِ دوست دخترش الکساندرا گرنت (Alexandra Grant) می شود، کنار میزش میایستد و با او گپ میزند. از کنار میزی که آن سکانس معروف را داخلش فیلمبرداری کرده بودند رد میشود. مردم همیشه آن میز را میخواهند و برای همین همیشه پر است. امروز زنی در آن میز و جای کیانو ریوز نشسته است و وقتی سرش را بالا میآورد و کیانو ریوز را میبیند ناگهان اسکاراگویی که در دهانش است توی گلویش میپرد و به سرفه میافتد.
حالا کیانو هنوز به دنبال چیزی در تلفن همراهش میگردد. بعد از یک دقیقه میگویم: «به نظر میرسد زخم دستتان دردناک باشد.»
او دستش را میچرخاند و به آن نگاه میکند و زخمی را نشان میدهد که از انگشت کوچکش تا کف دستش و استخوان مچش ادامه دارد. میگوید: «آه بله.»
سریع سرش را خم میکند و لبخند میزند: «یکی از حقههای فیلم است.»
کیانو برای تبلیغ فیلم «رستاخیز های ماتریکس» (The Matrix Resurrections) اینجا آمده و با من صحبت میکند، این فیلم چهارمین قسمت یکی از فیلمهای فرانشیز او است که فروش سرسام آوری داشته اند. اما حضور او در پاریس دلیل دیگری هم دارد، او در حال فیلمبرداری «جان ویک: بخش 4» است، این هم قسمت چهارم یکی دیگر از فیلمهای فرانشیز او است که آنها هم فروش سرسام آوری داشته.
او در حالی که موهایش را که هنوز به خاطر حمام نمدار هستند با دست عقب میزند، میگوید: «حالا دیگر شبها فیلمبرداری میکنیم و امروز صبح ساعت هفت کارم تمام شد. همین الان بیدار شدم.» الان ساعت 1:15 بعد از ظهر است. کیانو کمی سرفه میکند.
بازگشت در زمان
من هنوز به دستش نگاه میکنم. «زخمتان درد دارد؟»
یک لحظه نگاه پرسشگرانه ای به من میاندازد و بعد متوجه میشود که من گیج شدهام و با خنده میگوید: «آه، نه این خون مصنوعی مخصوص فیلم است. همه این گریم با یک بار شستن پاک نمیشود.»
بازیگر کیانو ریوز دوباره به سراغ تلفن همراهش میرود و روی آن تمرکز میکند. او در میان چندین هزار پیام، حبابهای متنی آبی و خاکستری کدر جستجو میکند، پیامهای خاکستری که دیگران فرستادهاند که گاهی شامل اموجیهای مختلف قلب هستند.
کیانو میگوید: «ببخشید این خیلی طول کشید.» عجیب است که او عذرخواهی میکند چون به خاطر من است که دارد به دنبال یک پیام میگردد، پیامی که مدرکی مبنی بر این است که کیانو در حق یک نفر دیگر هم لطف کرده است. در این مورد آن فرد دیگر ماس است.
مقاله مرتبط پیشنهادی برای مطالعه: “لارس فون تریر، مالیخولیا و افسردگی از زبان مانوئل آلبرتو کلارو “
او در میان پیامهای متنی گم شده است، به شکلی که انگار در حال عقب رفتن در زمان است و میگوید: «نگاه کردن به گذشته خیلی عجیب است. این کاملاً مناسب فیلم “رستاخیز های ماتریکس” است.»
حالا او در سکوت به دنبال پیام میگردد. با درک اینکه برای یک زمان طولانی دستگاه ضبط من هیچ صدایی پر نکرده است خم میشود و با صدای بلند رو به آن میگوید: «هنوز دارم داخل لیست میگردم.»
درخواست ماس از کیانو ریوز
در اواخر فیلمبرداری “رستاخیزهای ماتریکس” ماس از کیانو ریوز درخواست کرد که چند فیلم خوب به او پیشنهاد کند که بتواند آنها را همراه با بچههای نوجوانش ببیند. ماس به من گفت: «در فیلمهای ماتریکس همیشه احساس میکردم شریک او هستم و او هم شریک من برای اجرای این شخصیتها بود. هیچ وقت احساس نکردم که وای او ستاره فیلم است. اخلاق کاری او شبیه هیچکس دیگری که تا به حال دیدهام نیست و من این اخلاق را از نزدیک دیدهام. او بیشتر تمرین و کار میکند، بیشتر اهمیت میدهد، همیشه برای درک عمق کاری که انجام میدهیم سؤالات بیشتری میپرسد. درحالیکه همه این کارها را برای خودش انجام میداد مراقب من هم بود. برای مثال وقتی از او درخواست کردم به من فیلم معرفی کند به نظر درخواست ناچیزی بود اما او به شدت سرش شلوغ بود و با وجود اینکه خسته بود زمان گذاشت و با ملاحظه زیادی برای من این فهرست را نوشت.»
کیانو در رستوران میگوید: «حالا زمانش است که بگویم دوست دارید تا زمانی که دنبال پیام میگردم در مورد چیز دیگری صحبت کنید؟»
یک ماه قبل با بازیگر کیانو ریوز
هنوز وارد ماه اکتبر نشدهایم؟
کمی طول میکشد کیانو تاریخ امروز را به خاطر بیاورد. نه به خاطر دوره ابهام آوری که همه گیری کرونا برای ما ایجاد کرده، دورهای که زمان و مکان روی هم خم شدهاند و گاهی اوقات به نظر میرسد زندگی روزمره آنقدر تحریف شده باشد که دیگر برای ما قابل شناسایی نیست. نه، دلیل گیج شدن کیانو این است که حدود دو روز است که در پاریس است (نه، صبر کنید این… بله، این سومین روز است) و قبل از آن شش ماه در برلین بوده که در آنجا شبها فیلمبرداری میکرد و تا ظهر میخوابید (او به آن زمان میگوید ساعتهای خون آشامی) و حتی بدون اینکه به خانه برود چمدانش را بسته و باز کرده است و چنین اتفاقاتی گاهی باعث میشوند زمان را گم کند.
اما بله، امروز دوم یا سوم اکتبر یا یک چیزی در همین مایهها است. الان سهشنبه است و کیانو ریوز تازه از خواب بیدار شده. او کمی نان تست با کره بادام زمینی ترد و عسل خورده است و حالا از یک فنجان شیشهای قهوه مینوشد. ریشش هنوز همان مدل جان ویک است که هر چند وقت یک بار و برای اینکه در طول ماههای طولانی فیلمبرداری اندازهاش تغییر نکند آن را با قیچی کوتاه میکند.
وقتی قهوهاش تمام میشود…
یک ثانیه صبر کنید.
او به تلفن همراهش که روی میز است نگاهی میاندازد لبخند میزند. ببخشید، الان ساعت چهار است نه سه.
حالا از طریق تماس تصویری همدیگر را می بینیم و او در پاریس است، پشت به یک دیوار سفید نشسته است. او میتوانست هر جایی باشد.
بازیگر کیانو ریوز و فیلمبرداری در شب
بهزودی فیلمبرداری روزانه جدیتر میشود و فیلمبرداری شبانه در ساعتهای روشن روزش میخزند. تماسهایی که ساعت 7:00 شب میگرفت ممکن است به 2:00 بعدازظهر موکول شوند، او تمرینهای فیزیکی انجام میدهد و صحنههای مبارزه، دویدن و پریدنها را فیلمبرداری میکند.
-پس قرار است شبهای فیلمبرداری سختتر شوند؟
-منظورت از سخت چیه؟ بیخیال مرد، ما داریم فیلم میسازیم!، او شکلکی درمی آورد و میخندد.
-سخت؟
امروز هوای پاریس ابری است و فضایی شبیه به دهه شصت ایجاد کرده است، کیانو یک کلاه و ژاکت پشمی زیپ دار پوشیده است. او همیشه برای این سفرهای طولانی چمدانهای زیادی با خودش میآورد، چون به لباسهای زیادی نیاز دارد و چند کتاب هم با خودش میآورد که فرصت خواندنشان را پیدا نمیکند ولی در هر صورت آنها را در چمدانش میگذارد، هرچند فقط در کتاب «پسران دردسرساز» که بیوگرافی گروه The Replacements است غرق میشود که یکی از دوستانش برای تولدش به او هدیه داده است.
امروز در مکانی است که زندگی و کار نمیکند، نمیخوابد و و وقتی کار نمیکند «بر روی نقشهایم کار میکنم» این زمان مختص به کارهایی مثل تمرینهای بدنی یا صحنههای دویدن یا توسعه یک پروژه دیگر یا حرف زدن با کسانی که ممکن است در نهایت با آنها کار کند میشود.
سختیهای فیلمبرداری فشرده
اگر وسط سفر کردن یا فیلمبرداری هایی که هر شب ادامه دارند با احساس بدی از خواب بیدار شود، استخوان درد یا کمی گلودرد داشته باشد چه کار میکند؟
او دوباره همان قیافه را به خودش میگیرد و از روی نارضایتی لبخند میزند. «خب که چی؟ کمی چای داغ با مقداری لیمو و عسل برای خودم دم میکنم. نمیدانم. بهصورت خودم سیلی میزنم.» او بهصورت خودش سیلی میزند. «تمرین کششی میکنم، به خودم میگویم تمرکز کن مرد، تمرکز کن.»
بازیگر کیانو ریوز پنجاه و هفت ساله است. بیش از دو دهه از اکران اولین فیلم ماتریکس میگذرد. بیست و هفت سال پیش فیلم «سرعت» پخش شد و سی دو سال (سی و دو سال!) از زمانی که او شخصیت تد یا «تئودور» لوگان را در فیلم «ماجراجویی بسیار عالی بیل و تد» به جهان هدیه داد میگذرد. و حالا به شکل باورنکردنی او در حال فیلمبرداری فیلم جدید «جان ویک» است و فیلم جدید «ماتریکس» را تبلیغ میکند. او میگوید: «فقط سعی میکنم برای خودم سابقه شغلی بسازم.»
شخصیتهای کیانو ریوز در فیلمها
برخی از شخصیتهایی که کیانو ریوز در طول این سالها بازی کرده است ممکن است در ظاهر شبیه احمقها به نظر برسند، درست مثل تد. اما بازی دوست داشتنی او در فیلم «شاهزاده پنسیلوانیا» را هم در نظر بگیرید. بعضی از شخصیتهایش چهرهای بی احساس و جدی دارند تا جایی حتی به نظر میرسد سنگدل باشند، مثل شخصیتهای توماس اندرسون در ماتریکس، جان ویک و جانی یوتا از پوینت بریک. اما همیشه میتوانید بفهمید که اتفاق دیگری در حال رخ دادن است و آن مرد چیزی را میداند که دیگران نمیدانند. او چیزی را میداند و ما در عجیبترین مکانها با شخصیتهای او همراه میشویم چون آنها نمیترسند و ما میخواهیم بدانیم آن شخصیتها چه چیزی میدانند.
کیانو ریوز میگوید این فقط به خاطر فیلمنامه یا کارگردان خوب است. او میگوید: «من فقط یکی از رنگهایی هستم که در بوم نقاشی به کار میرود.» اینجاست که با خودتان فکر میکنید، آه بله، اما نه اینطور نیست.
چیزی در اینجا وجود دارد که کیانو آن را فاش نمیکند.
آیا کیانو چیزی میداند که ما از آن بیخبریم؟
وقتی کیانو فقط بیست و چهار ساله بود در فیلم «پدر و مادری» ران هاوارد «Ron Howard» که در سال 1989 اکران شد، نقش یک پسر نوجوان را بازی کرد که دوست داشت با ماشین مسابقه بدهد و با دختر باحال و گستاخی قرار میگذاشت که مارتا پلیمپتون (Martha Plimpton) نقش او را بازی میکرد. لیف فینیکس (Leaf Phoenix) نقش برادر کوچکتر پلیمپتون را بازی میکرد که بعداً اسمش را به واکین (Joaquin) تغییر داد و برادرش در دنیای واقعی دوست پسر واقعی پلیمپتون بود.
مقاله مرتبط پیشنهادی برای مطالعه: مصاحبه با نیکول کیدمن “ستاره ای با دغدغه های انسانی”
به این شکل بود که کیانو با ریور فینیکس (River Phoenix) آشنا شد. در آن زمان ریور در گینسویل فلوریدا زندگی میکرد که کمتر از دو ساعت از استودیو یونیورسال در اورلاندو و جایی که فیلم «پدر و مادری» در حال فیلمبرداری بود فاصله داشت. آن موقع ریور همیشه برای دیدن دوست دختر و برادر کوچکترش سر صحنه فیلمبرداری بود. پلیمپتون و کیانو از همان ابتدا از همدیگر خوششان میآمد، پلیمپتون کیانو را به ریور معرفی کرد و بعد سه بچه بزرگتر (و گاهی اوقات هم لیف که آن موقع سیزده سالش بود) با هم معاشرت میکردند.
کیانو و پلیمپتون در فیلم بهعنوان جوانی جدی، زجر دیده و دلسوخته دیده میشدند و به شکلی نقششان را بازی میکردند که کاملاً مشخص بود ربطی به شانس و تصادف ندارد.
یکی از خاطره انگیزترین زوجها
پلیمپتون در توضیح اینکه چرا تاد و جولی به یکی از خاطره انگیزترین زوجهای جوان اواخر دهه هشتاد تبدیل شدند میگوید: «ما فقط از هم خوشمان میآمد. ما دوست بودیم و اوقات خوشی با هم داشتیم. ما به Disney World رفتیم، سفرهای جادهای داشتیم و با همدیگر در تریلرهایمان با آلبوم «Off the Wall» مایکل جکسون رقصیدیم. از هم خوشمان میآمد.»
فیلم «بیل و تد» وقتی آنجا بودند اکران شد و کیانو، پلیمپتون و ریور با هم برای دیدن آن به یک سینما رفتند. آنها برای دیدن راک مستقل “indie-rock” با موتورسیکلت سفر کردند (شاید به کی وست رفتند؟ هیچکس نمیداند دقیقاً کجا بود. پلیمپتون تازه هجده سالش شده بود اما بعد از اجرا در یک بار آبجو مینوشید. او میگوید: «داشتیم بیلیارد بازی میکردم و بعد کیانو به دستشویی یا جای دیگری رفت ولی خیلی ناگهانی چراغها روشن شد و من سرم را بالا آوردم و یک مامور پلیس را دیدم. پلیس هم گفت (امکانش هست کارت اعتباری شما را ببینم؟) من با خودم گفت آه مرد گند زدم. اما بعد کیانو خیلی سریع آمد و گفت» (چیکار کردی؟ آبجو من را خوردی؟» او سعی کرد من را از دردسر نجات بدهد.»
دوران کودکی بازیگر کیانو ریوز
زمانی که کیانو ریوز یک پسربچه بود، گاهی اوقات تنهایی سوار مترو میشد و تا آخرین ایستگاه در آن میماند. پدر و مادر کیانو سر کار بودند و او با بقیه بچههایی که چنین شرایطی داشتند معاشرت میکرد، بعد از مدرسه تا زمانی که هوا تاریک میشد در بخش درختکاری شده و بوهمی تورنتو به نام یورک ویل، هاکی خیابانی بازی میکرد. گاهی اوقات هم بازی مبارزه شاه بلوط را انجام میدادند. در این بازی بلوطها روی پوستههای سبز و تیزشان روی زمین میافتادند و بچهها باید آنها را میشکستند و باز میکردند، داخل پوسته شاه بلوطها هم یک گوی سفت بود که بچهها آنها را به سمت همدیگر پرتاب میکردند.
اما در بعدازظهر بعضی روزها کیانو به تنهایی برای سواری به مترو میرفت. فقط دو خط مترو در تورنتو بود و او وسط این دو خط مترو و جایی که آنها به هم میرسیدند زندگی میکرد. یکی از این متروها در مسیری U شکل به سمت پایین امتداد داشت و دوباره برمیگشت، میتوانست تمام راه را به سمت شرق و به طرف ایستگاه کندی برود و یا همین مسیر را مثل بچههایی که با یک سکه سوار قطارهای اسباب بازی میشوند بالا و پایین کند و او میتوانست چندین ساعت این کار را انجام دهد.
در پایان مسیر و زمانی که مجبور بود پیاده بشود در قسمتهای ناآشنای شهر قدم میزد، به مردم و ساختمانها و فروشگاهها نگاه میکرد، این تصویری انتزاعی از دنیایی بود که او میشناخت، دنیایی آشنا اما بیگانه، انگار محله خودش را در رویایی عجیب میدید.
او هیچوقت از این تصویر نترسید و میخواست ببیند بیرون از آنجا چه چیزی وجود دارد.
تا همین امروز هم وقتی کیانو ریوز به یک شهر جدید میرود (که اغلب هم این کار را انجام میدهد) سریعتر از من یا شما در آنجا احساس راحتی پیدا میکند. در این موقعیت او مثل یکی از شخصیتهای داستان المور لئونارد (Elmore Leonard) که تازه از اتوبوس پیاده شده باشد به اطرافش نگاه میکند و میتواند خیابان اصلی شهر یا یک کافی شاپ خوب یا یک سالن بیلیارد در بخش قدیمی شهر پیدا کند. اگر وارد یک شهر جدید شدید و احساس سردرگمی کردید حتماً دلتان میخواهد کیانو همراه شما باشد. حتی وقتی که راه خود را گم میکند هم گم نمیشود.
کیانو ریوز و ساندرا بولاک
ساندرا بولاک (Sandra Bullock) میگوید: «او یک شنونده عالی است و همین مردم را دیوانه میکند.»
بولاک سر صحنه فیلم «سرعت» که محصول سال 1994 است با کیانو آشنا شد. آنها دوستان مشترکی داشتند و مدیر تبلیغاتی آنها هم یک نفر بود، یعنی در رویدادهای هالیوودی مشابهی شرکت میکردند و بعد از آن با هم نوشیدنی میخوردند. آنها هیچوقت با هم در دورهمیهای معمولی شرکت نکردند. او میگوید: «نچ.» او همیشه فکر میکرد دورهمیهای معمولی میتوانند یک دوستی فوقالعاده را خراب کنند. او ناگهان میگوید: «اما کی میداند؟ حس میکنم کیانو کسی است که با هر زنی که قبلاً قرار گذاشته دوست است، فکر نمیکنم کسی باشد که بتواند حرف بدی در مورد او بزند. پس شاید در آن شرایط رابطه ما هم میتوانست نجات پیدا کند، نمیدانم. اما لازم نبود چیزی نجات پیدا کند. ما فقط در کنار هم و در جادههایی موازی رشد کردیم، با هم احوالپرسی کردیم، با هم شام خوردیم و سعی کردیم با هم کار کنیم. هر چه زمان بیشتری میگذشت این بشر بیشتر از قبل من را شگفت زده میکرد. اگر او من را رها کرده بود و از دستش عصبانی بودم میتوانستم چنین چیزی بگویم؟ احتمالاً نه.»
شامپاین و ترافل
حدود یک سال بعد از اکران فیلم «سرعت» در حال وقت گذرانی با همدیگر بودند و در مورد موضوعات مختلف حرف میزدند و ناگهان موضوع شامپاین و ترافل مطرح شد که حتی یک موضوع واقعی هم نبود، اما بولاک بی مقدمه گفت که هیچوقت شامپاین و ترافل نخورده است. کیانو ریوز گفت: «واقعاً؟» بولاک جواب داد: «آره هیچ وقت شامپاین و ترافل نخوردم.» و بعد از این در مورد مسائل دیگری صحبت کرده بودند.
چند روز بعد بولاک در اتاق نشیمن خانه کوچکی که خریده بود (اولین خانهاش) با یکی از دوستان دخترش نشسته بود. آنها در حال لاک زدن ناخنهایشان بودند. او صدای موتوری را از بیرون خانه شنید که بعداً مشخص شد موتورسیکلت کیانو بوده. او زنگ در را زد و بولاک وقتی در را باز کرد دید که کیانو با یک دسته گل، شامپاین و ترافل پشت در ایستاده است. او گفت: «فکر کردم شاید دوست داشته باشی شامپاین و ترافل را امتحان کنی و ببینی چه طعمی دارد.» او روی مبل نشست، بولاک کمی شامپاین ریخت و ترافلها را باز کردند. کیانو بدون هیچ حرفی دستش را دراز کرد و بولاک هم روی ناخنهای او مثل مال خودش لاک مشکی زد.
او زیاد نماند چون باید سر یک قرار میرفت. کیانو به کسی که با او قرار داشت زنگ زد و گفت سریع خودش را میرساند و رفت.
بولاک میگوید: «وقتی میگویم کیانو شما را دیوانه میکند منظورم همین است. وقتی برای اولین بار او را دیدم برای اینکه احساس راحتی داشته باشم تا جایی که میتوانستم سکوت کردم. هر چه بیشتر حرفهای مسخره میزدم او ساکتتر میشد. با خودم فکر کردم متوجه نمیشوم چه اتفاقی دارد میافتد! او با گیجی به من نگاه میکرد و ساکت بود. چیزی گفته بودم که به او برخورده بود؟ یکی دو روز بعد او با یک یادداشت یا یک بسته کوچک که روی آن نوشته بود «در مورد چیزی که گفتی فکر کردم.» میآمد و جوابش را میگرفت.
بولاک که گاهی به شکلی تماشایی صحبت میکند، برای چند لحظه حرفی نمیزند. بعد میگوید: «چند نفر را میشناسید که شبیه کیانو باشند؟»
نحوه برقراری ارتباط کیانو ریوز با دیگران
«دوست دارید تا زمانی که به دنبال پیام میگردم در مورد چیز دیگری صحبت کنیم؟»
بارانی خاکستری در پاریس شروع به باریدن کرده است، اما در داخل Le Grand Colbert پیشخدمتها بشقابهای مرغ سوخاری و شاتوبریان را جا به جا میکنند، مردم میخندند و نوشیدنی بیشتری سفارش میدهند، پسربچه ی که یک پاپیون پوشیده چنگالش را داخل نان خامهای که بهاندازه یک بادکنک بزرگ است فرو میبرد و فضا حس تعطیلات به آدم میدهد. از کیانو میپرسم چطور میتواند مردم را به این خوبی درک کند یا با آنها ارتباط برقرار کند. این موضوع مشترکی است که در تمام مصاحبههایی که در مورد او خواندهام وجود داشته و همه اغلب همین موضوع را به من میگویند. البته هیچکس همیشه مقدس و دوست داشتنی نیست. (مارتا پلیمپتون میگوید: «نباید طوری حرف بزنم که او شبیه به راهبهای بودایی لعنتی ذن به نظر برسد.») بلکه به نظر میرسد این کاری باشد که ما یاد میگیریم انجام بدهیم.
او میگوید: «اینطور است؟ البته این هم یک بخشی از آن است اما فکر میکنم ذات و تربیت ما هم در آن تأثیر دارد. اصلاً چیزی وجود دارد که به ذات و تربیت ما مربوط نباشد؟»
من واقعاً دوست دارم بدانم این اخلاق کیانو ریوز از کجا نشات میگیرد.
لیست فیلمهای پیشنهادی کیانو ریوز
«بله میتوانیم چیزهای زیادی را نام ببریم که در این موضوع موثر هستند، مانند تجزیه بیولوژیکی، روانی، فرهنگی و ژنتیکی تربیت من. اما به همین خاطر است که به موضوع ذات آدمیزاد اشاره کردم، چون حتی در زمان بچگی هم من خیلی دلسوز بودم. خب صبر کنید، پیام را پیدا کردم. این یک لیست دیگر است اما این یکی جدیدتر است. «لیست فیلمهای پیشنهادی کیانو ریوز». این لیست ترکیبی از فیلمهای ریوز و چیزهای دیگر است:
- «شیطان نئونی، پرتقال کوکی» The Neon Demon, A Clockwork Orange
- «رولربال» Rollerball
- «گروه بد» The Bad Batch
- «دکتر استرنج لاو» Dr. Strangelove
- «هفت سامورایی» Seven Samurai
- «آمادئوس» Amadeus
- «روزنکرانتز و گیلدنسترن مردهاند» Rosencrantz & Guildenstern Are Dead
- «مردهی شریر» The Evil Dead
- «بزرگ کردن آریزونا» Raising Arizona
- «لبوفسکی بزرگ» The Big Lebowski
- ورژن فرانسوی «دختری به نام نیکیتا» La Femme Nikita—the French version
- «حرفهای» The Professional
- «فرانکنشتاین جوان» Young Frankenstein
- «زینهای شعلهور» Blazing Saddles
- «مانتی پایتون و جام مقدس» Monty Python and the Holy Grail
- «جوزی ولز یاغی» The Outlaw Josey Wales
- «مکس دیوانه ۲» The Road Warrior: Mad Max 2.
او درحالیکه هنوز به تلفن همراهش نگاه میکند مکث میکند. لبخند میزند: «بله این لیستی بود که به او دادم.»
فیلمهای کیانو ریوز
زمانی که کیانو ریوز مدت زیادی در خانه است و یک روز کامل هیچ کاری برای انجام دادن ندارد گاهی به سینما میرود و در یک روز دو یا سه فیلم میبیند. او به شدت عاشق فیلم است. حتی زمانی که در اواسط کارش یک روز استراحت داشت یک شب دیگر در پاریس به سینما رفت و فیلم «تلماسه» را تماشا کرد. «عالی بود» او شصت و هشت فیلم در ژانرهای مختلف ساخته است. برای مثال فیلم «راه رفتن روی ابرها» داستان عاشقانه ای در زمان جنگ جهانی دوم است، فیلم «کنستانتین» در مورد موضوعات ماوراء طبیعی و شیطان است، فیلم «بیل و تد: رویارویی با موسیقی» در مورد چند مرد پنجاه ساله است. اگر کیانو کسی را میدید که هیچ وقت در مورد او نشنیده و فیلمهای او را ندیده است و میخواهد او را بشناسد، سه فیلمی که کیانو به او معرفی میکرد کدام فیلمها بودند؟ اولویت کیانو کدام فیلم است؟
«او میخواهد من را بشناسد یا کارهایم را؟» او با در نظر گرفتن این حرف میگوید: «چون اگر میخواهید من را بشناسید فکر میکنم می توانید این کار را از طریق دیدن فیلمهای من انجام دهید.» او متفکرانه اخم میکند. «فقط سه فیلم میتوانم انتخاب کنم؟ خیلی خوب. سه فیلم. (مکثی طولانی میکند) خدای من. سه فیلم، باشه. بیایید با ماتریکس شروع کنیم (منظورم از ماتریکس هر سه فیلم این مجموعه است) این یکی. (مکث میکند) گزینه دوم وکیل مدافع شیطان است. و بعدی هم… به یک نوع فیلم اکشن هم در این لیست نیاز داریم پس برای گزینه سوم هم فیلم نقطهی شکست را انتخاب میکنم.»
چطور کیانو ریوز را بشناسیم
او به صندلیاش تکیه میدهد و دست به سینه مینشیند، سرش را کج میکند و گوشه لبش با لبخندی بالا میرود. «با چیزهای آسان شروع کنید.»
کج کردن سر یکی از ترفندهای مخصوص کیانو است، البته این شاید کلمه اشتباهی باشد چون حاکی از حساب و کتابهای زیاد یا فریبکاری او است. اما این چیزی بیشتر از یک حرکت غیر ارادی است چون هدفی پشت آن است. این حرکت حساب شده است. او این کار را هم در فیلمهایش و هم در زندگی واقعی انجام میدهد و قدرت کج کردن سرش این است که فضا را عوض میکند. اگر جو خیلی جدی، عجیب یا کسل کننده شود این حرکت همه چیز را به شرایط واقعی یا واقعیت مورد نظر کیانو برمیگرداند.
رازی در این حرکت کیانو ریوز وجود دارد، این کار باعث میشود اینطور به نظر برسد که انگار او هم در این مکان حاضر است و هم در عین حال در جهان دیگری سیر میکند و ما هم میخواهیم با او در آن همراه شویم. (دایان کیتون (Diane Keaton) میگوید: «او یک راز است و همین باعث میشود جذابتر به نظر برسد.»)
کیانو ریوز یک راز است
یک بار در تابستان سال 2019 کیانو برای تماشای فیلم «جان ویک 3» به سینما رفته بود. او میگوید: «نمیدانستم اگر به آنجا بروم فرصت انجام کار دیگری را پیدا میکنم یا نه، فقط میخواستم ببینم مردم فیلم را دوست دارند یا نه. زمانی که مردم در طول دیدن صحنه مبارزه با چاقو در شروع فیلم میخندیدند خیلی باحال بود.» او خنده شیطنت آمیزی سر میدهد، خندهای از ته دل و شبیه به خندیدن یک بچه. «من با یکی از دوستانم به سینما رفته بودم. به او گفتم «بیا قبل از اینکه زمان اکران تمام شود برویم و جان ویک 3 را ببینیم.» من عاشق فیلمهای جان ویک هستم! این فیلمها خیلی سرگرم کنندهاند!»
او با چشمانی که گشادتر شدهاند لبخند میزند، هیجانش بالاتر میرود و سریعتر صحبت میکند، طوری حرف میزند انگار خودش نبوده که نقش جان ویک را بازی کرده است. «دلم میخواست همراه تماشاچیها باشم چون نمیدانستم میتوانم آن را دوباره ببینم یا نه یا اینکه قسمت بعدی این فیلم ساخته میشود. میخواستم فیلم را درون خودم جذب کنم و آن را روی صفحه نمایش بزرگ ببینم، این فیلمها برای صفحه نمایشهای بزرگ ساخته شدهاند. ما پاپ کورن خریدیم، چون در سینما باید پاپ کورن داشته باشید. کمی بادام زمینی M&M شیرین و خوش طعم و کوکاکولا هم گرفتیم.»
سرش را کج میکند.
او یک صدای قدیمی را تقلید میکند: «نمایش تصویری را تماشا کنید!»
مسیر موفقیت کیانو ریوز
کیانو ریوز در 18 سالگی و بدون اینکه از هیچ یک از چهار دبیرستانی که در آنها تحصیل کرده بود فارغ التحصیل شود خانه را ترک کرد. در 20 سالگی، او تورنتو را ترک کرد و با یک ولوو 122 مسابقهای بریتانیایی 1969 سبز رنگ مستقیم به سمت لس آنجلس رفت. او آثار فیلیپ کی. دیک (Philip K. Dick)، «راهنمای مسافران مجانی کهکشان» و کتابهای ویلیام گیبسون (William Gibson) را میخواند. همان چیزهایی که باعث میشوند سرش را کج کند. او آثار شکسپیر را بارها خوانده است.
تا حدود سال 1990 دیگر در دهها فیلم و شاید هم بیشتر بازی کرده بود و در حال خواندن فیلمنامهای به نام «آیداهوی اختصاصی خودم» بود که از هنری چهارم الهام گرفته شده بود. این فیلمنامه که گاس ون سنت (Gus Van Sant) آن را نوشته بود داستان زوجی بود که با کلاهبرداری راه خود را در جهان پیدا میکردند و با ناامیدی سعی میکردند به دلیل و هدف کل جهان پی ببرند. کیانو آن فیلم را با ریور فینیکس ساخت. سپس حدود شش یا هفت سال بعد بود که فیلمنامه «ماتریکس» نوشته لانا (Lana) و لیلی واچوفسکی (Lilly Wachowski) را خواند. او میگوید: «من بشدت از این فیلمنامه لذت بردم. (با صدای جیمی کاگنی ادامه میدهد) فکر کردم، خب این همان چیزی است که میخواهم! من از طریق مطالعه در مورد جهانها و دیدگاههای چند شخصیتی با برخی از این آموزشهای فکری آشنا بودم. برای همین زمانی که فیلمنامه را میخواندم به این واقعیت و این ماتریکس فکر میکردم و بعد در مورد عوامل انیمیشنی و ایده کنترل افکار یا اینکه واقعیت چیست و واقعیت مجازی فکر کردم و بله، با این موارد واقعاً احساس نزدیکی داشتم.»
داستانهای مورد علاقه بازیگر کیانو ریوز
بازیگر کیانو ریوز چه نوع داستانهایی را ترجیح میدهد؟
«اینها داستانها و دیدگاههای داستان سرایی هستند که من ترجیح میدهم. در داستان سرایی همیشه یک رابطه (یک اتفاق دراماتیک، یک موقعیت) وجود دارد. اما از نظر من خوب است که یک اثر هنری علاوه بر سرگرم کننده بودن، الهام بخش یا چالش برانگیز باشد (مثل داستان شاعرهای درباری) و جلوی روی ما آینهای قرار دهد. این خیلی ارزشمندتر است چون به این معنی است که درگیر داستان شدهاید. سؤال میپرسید. به الماس نگاه میکنید و میبینید که نور از کدام طرف شکسته و منعکس میشود.
«در موقعیت فیلم بیل و تد پیام داستان این است که «با همدیگر خوب باشید» و شخصیتهایی که در فیلم ماتریکس با آن همه اتفاقات عجیب مواجه میشوند، میدانید دیگر پیامش این بود که «حقیقت چیست؟» و مقابله با سیستمهای کنترل و فکر کردن در مورد اراده، عشق و اینکه ما چه کسی هستیم و چطور به این کسی که هستیم تبدیل شدهایم. حتی در فیلم «لبه رودخانه» هم که یک گروه دانش آموزش دبیرستانی و یک قاتل به تصویر کشیده شده است پیامی وجود دارد و این است که آنها چه انتخابهایی دارند؟ همچنین به تأثیر تکنولوژی بر داستان سرایی هم در فیلمهای «یک پوینده تاریک» یا حتی «جانی نومانیک» توجه کنید.»
«سفر بودای کوچک»، کار با کارگردان برتولوچی (Bertolucci) و معرفی شدن به یک مسیر خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی گسترده از تمرین و تفکرات بودایی. مفهوم نپایندگی « impermanence» و اتصال به بدن، افکار و احساسات یک نفر دیگر و رابطه حسی که با جهان و معنای آن پیدا میکنید. روبرو شدن با ذهن آناتومیک خود. آشنایی با مدیتیشن و ماهیت آن و کسب تجربههای مربوط به انبساط ذهن که بدون هیچ محرک دیگری و فقط با نیت، فکر و نشستن انجام میشود. ان باعث میشود فکر کنید: وای، اتفاقات خیلی بیشتری در حال وقوع هستند! چه اتفاقی دارد میافتد؟»
بازیگر کیانو ریوز این بار سرش را کج نمیکند. کیانو روی صندلی خود جا به جا میشود و مستقیم به جلو خیره میشود.
کیانو ریوز در لحظه زندگی میکند
صحنهای در فیلم پدر و مادری وجود دارد که شخصیت برادر ریوز یعنی تاد یک سخنرانی کوتاه و فوقالعاده برای مادر دوست دخترش با بازی دایان ویست (Dianne Wiest) انجام میدهد. در تمام طول داستان تاد دشمن این مادر است، او مردی بداخلاق و نه چندان باهوش است که خامی و سادگی بچگی دخترش را از او می دزدد. اما بعد در حین خوردن شیر از کارتن داخل آشپزخانه یک مونولوگ انجام میدهد.
شخصیت ویست با اشاره به اینکه چطور تاد تبدیل به یک پدر ناخوشایند برای پسر سیزده سالهاش شده است میگوید: «فکر میکنم پسری به سن گری به یک مرد در کنارش نیاز دارد.» تاد درحالیکه شیر را سر میکشد میگوید: «بله خب.» مکث میکند و با انگشت کوچکش به او اشاره میکند. «به مردش بستگی دارد. من یک مرد کنار خودم داشتم. او عادت داشت صبحها با زدن سیگار روشن به سرم بیدارم کند و بگوید «هی احمق! بلند شو برای من صبحونه درست کن.» میدانید خانم باکمن، برای اینکه یک سگ یا ماشین بخرید به مجوز نیاز دارید. لعنتی، حتی برای ماهی گرفتن هم به مجوز نیاز دارید. اما آنها به هر بیمار عوضی اجازه میدهند پدر شود.»
فقط برای یک لحظه نگاهش بدون هدف خاصی خیره میماند و بعد درست در چشمان ویست نگاه میکند. بعد مثل اینکه بخواهد یک حشره بزرگ یا خاطره بد را از خودش دور کند به خودش میلرزد و صدایی درمی آورد، میگوید: «خب، میروم دنبال جولی.»
مقاله مرتبط پیشنهادی برای مطالعه: مصاحبه مجله VANITY FAIR با جنیفرلارنس: “بازگشت بعد از یک دوره طولانی”
پلیمپتون سی و دو سال بعد این ماجرا را به خاطر میآورد و در مورد بازیگر کیانو ریوز میگوید: «آن لرزش کوچک کار خودش بود. خودش آن را اضافه کرد. این از شگفتی های کوچک کیانو است. به نظرم این خیلی هوشمندانه بود و بامزه بود و به او میآمد. این برایم خیلی عزیز است و عاشق این صحنهی آن فیلم هستم.»
از پلیمپتون میپرسم در طول زمانی که با کیانو گذرانده از او چیزی به خاطر دارد، چیزی که به یادش مانده باشد. او بدون تردید میگوید: «آه بله، بله. فکر میکنم احساس بخشیدن خودم باشد.»
کیانو ریوز مردم را میشناسد
با شنیدن حرفهای دیگران در مورد کیانو ریوز به نظر میرسد توانایی او در درک و گوش دادن به مردم شبیه به افکار کنفوسیوس باشد.
یعنی این همان چیزی است که او میداند؟ مردم. این در مورد آدمهای دیگر است. بله او عاشق فیلمها و داستانها است، نمیتواند کار نکند و در شصت و هشت فیلم در طول سی و پنج سال فعالیت خود بازی کرده است. او به دنبال داستانهای بیشتر است، همیشه داستانهای بیشتر. او آینه را بالا نگه داشته است.
اتفاقات بد و چیزهای غیر قابل توضیح در زندگی رخ میدهند. کیانو شاهد ناپدید شدن آدمها بوده است؛ پدرش که همراهش نبود، بچهای که متولد نشد و بهصورت رندوم و بی رحمانه بخشی از آمار مرگ و میر پیش از تولد شد، یک شریک زندگی که در تصادف ماشین از دست رفت و دوستش ریور که وقتی 23 ساله بود و کیانو 28 ساله به خاطر مصرف مواد مخدر اوردوز کرد. در تماس تصویری که با هم داشتیم در مورد او پرسیدم.
«او یک…»
کیانو حرفش را قطع میکند و درحالیکه نگاهش رو به پایین است لبخند میزند. سرش را کج میکند. چیزی که او را تحت تأثیر قرار داده است استفاده از فعل زمان حال در جملهاش است.
حالا که بیش از سی سال از مرگ ریور گذشته، کیانو میگوید: «حرف زدن در مورد او با افعال زمان گذشته عجیب است، از حرف زدن با افعال گذشته در مورد او متنفرم. به خاطر همین همیشه با فعل زمان حال از او حرف میزنم. او یک فرد خیلی خاص، به شدت اصیل، منحصر به فرد، باهوش، با استعداد، به شدت خلاق، با ملاحظه، شجاع و بامزه بود. او شخصیت تاریک و روشنی بود. شناختن او خیلی خوب و الهام بخش بود. دلم برایش تنگ شده است.»
کمک به کسانی که دوستشان داریم
بولاک دوست صمیمی سامانتا ماتیس (Samantha Mathis) بود که تا سال 1993 با ریور قرار میگذاشت. هر سه آنها در فیلم مربوط به موسیقی کانتری پیتر باگدانوویچ (Peter Bogdanovich) به نام «چیزی به اسم عشق» بازی کرده بودند. وقتی ریور فوت کرد تولید فیلم «سرعت» شروع شده بود و بولاک در حال شناختن کیانو بود.
او میگوید: «من سوگواری کیانو را دیدم. او برای دوستش سوگواری میکرد. او خیلی تودار است اما نمیتوانست این موضوع را پنهان کند. دیدن اینکه مردی مثل او هم توانایی غمگین شدن را داشت باعث شد فکر کنم خدایا این فقط کوه یخ عمق شخصیت او است و فقط به دوستش تا این حد عشق میورزد و برای او اهمیت قائل است. این باعث میشود جذب کیانو شوید.»
البته همه ما آدمهایی را از دست دادهایم و همه ما به شکلهای مختلفی نسبت به این موضوع واکنش نشان میدهیم. به نظر میرسد روش او اعلام کردن کارهایی بود که انجام میداد: ما همه برای گشتن به دنبال هر چیزی که مردم به دنبالش هستند اینجا جمع شدهایم.
او میگوید: «فکر میکنم ما همه کارهایی که از دستمان برمی آید را برای افرادی که دوستشان داریم انجام میدهیم. این به ما کمک میکند بخشی از چیزهایی که مردم با آنها دست و پنجه نرم میکنند را درک کنیم. توانایی درک و اشتراک گذاری مقداری از آن باعث میشود ببینید چه کارهایی برای انجام دادن وجود دارد. با درک این موضوع اگر آنها موقعیت یا لحظهای هستند که واضح نیست یا احساس میکنند نمیدانند چطور رفتار کنند و چه کاری انجام دهند، ممکن است بتوانید پیشنهاد کمک بدهید. اگر کسی برای کمک به شما مراجعه کند میتوانید در مورد درد مشترک خود حرف بزنید. با کفشهای آنها راه نمیروید ولی کمی در مورد مسیری که گذراندهاند مطلع هستید.
کمک به دیگران را یاد بگیریم
به او میگویم دوست دارم فکر کنم به مردم کمک کردهام اما نمیدانم واقعاً این حرف درست است یا نه.
کیانو ریوز سرش را کج میکند و لبخند میزند: «همیشه میتوانیم کارهای بیشتری انجام بدهیم، همیشه. هیچ سقفی برای این کارها وجود ندارد. و شما نمیتوانید همه آن کارها را انجام دهید.»
چه کسی حدسش را میزد که رستاخیزهای ماتریکس ساخته شود. خواهران واچوفسکی، لانا و لیلی که سه قسمت اول را نوشته و کارگردانی کردند گفتند اصلاً قرار نبود چنین کاری انجام بدهند. (لیلی در نوشتن فیلمنامه فیلم رستاخیزها مشارکت نکرد.) کیانو میگوید دیگر هیچ پروژه رؤیایی در پس ذهنش وجود ندارد، هیچ رمانی نیست که دوستش داشته باشد و بخواهد در فیلم اقتباس شده از آن بازی کند و دیگر ژانری نیست که امتحانش نکرده باشد.
او میگوید فقط سعی دارم رزومه شغلی بسازم. بولاک فکری داشت: «دوست دارم قبل از مرگم با کیانو یک فیلم کمدی بازی کنم. دلم میخواهد فقط با او بخندم، او بامزه است. شاید وقتی هفتاد و پنج ساله شدیم این کار را انجام دادیم. آن موقع بهتر است؛ مثل آدمهای پیر داخل فیلم پیله.» ما نقش پیرمرد و پیرزنهای مسن و بامزه را بازی میکنیم. یک سفر جادهای. فقط ما را داخل یک مرکز اجاره ماشین بندازید. این شبیه به پایانی برای فیلم سرعت میشود. ما فقط خیلی آهسته رانندگی میکنیم و مردم را عصبانی میکنیم. این فیلم خودمان است.»
داستانها باعث میشوند بازیگر کیانو ریوز ادامه بدهد
وینونا رایدر (Winona Ryder) که سی و پنج سال است کیانو را میشناسد و در چهار فیم همراه او بازی کرده است میگوید داستانها باعث میشوند او ادامه بدهد.
او میگوید: «او همیشه آماده است تا قسمت های ناشناخته شخصیتها و داستانسرایی را کشف کند. او درک میکند که برای داستان سرایی باید اجازه بدهید “راز انسان” زنده بماند.
در رستوران Le Grand Colbert از کیانو ریوز میپرسم آیا این باعث میشود به خودآگاهی برسد؟ منظورم سوالاتی که میپرسم است، مثلا رسیدن به اینکه چرا مردم تا این حد کیانو را دوست دارند؟ و از کجا شهرتش به خاطر مهربانی برای او ایجاد شد؟.
او با لبخند ضعیفی میگوید: «اومم بله. منظورم این است که نمیخواهم لزوماً اینطور باشم که بگویم بله نمیدانم.» او با صدای تد لوگان میگوید: «من فقط زندگی میکنم، مرد.»
شاید از دست دادن افراد در زندگی به ما یادآوری کند که زندگی کوتاه است.
او دوباره صدایش را تغییر میدهد، این یکی خیلی آرامتر است و او کمی به پایین نگاه میکند: «بله البته. البته.»
میگویم: «حدس میزنم یک کلیشه باشد.»
او سرش را بالا میآورد و میگوید: «نه اما واقعی است.»
کیانو ریوز کلاه و بافتنیش را که هر دو سیاه هستند برمیدارد و وارد خیابان میشود. از اینجا مستقیم باید به دیدن یک مربی اسب برود. «خوشبختانه یک فیلم دیگر برای جان ویک ساخته میشود، بزنم به تخته.» او به تخته میزند. «صحنه آغازین جان ویک 4؛ جان ویک سوار بر یک اسب به صحرا باز میگردد» «من امیدوارم بتوانم سریع راه بروم و بدوم.»
«میدانید چطور باید این کار را انجام بدهید؟»
«ایش، به خاطر همین باید تمرین کنم.»
جمعبندی
چند نفر از مشتریان تا بیرون رستوران دنبال او میروند، عذرخواهی میکنند و میخواهند سلفی بگیرند. بعضی از مردم عذرخواهی نمیکنند. یکی از پیشخدمتها میپرسد چقدر کیانو در شهر میماند چون میخواهد او را به کسی معرفی کند. کیانو ریوز به آرامی، با مهربانی، مودبانهتر از لحن حرف زدن مرد به او میگوید: «ممنون ولی احتمالاً این کار را انجام نمیدهم.»
مرد غافلگیر میشود: «چرا نه؟»
کیانو میگوید: «به خاطر وقت و کار.»
او در خیابان خیس قدم میزند، در مسیرش برای دیدن مربی اسب از کنار ساختمان هایی که صدها سال قدمت دارند عبور میکند. پس میتواند این داستان را تمام کند و سپس داستان بعدی و داستان بعدی.
۰ دیدگاه