آرون بک
آرون بک ARON BECK در کتاب خود با عنوان «شناخت تراپی و اختلالات عاطفی» (1976)، به بیماران اندکی که تحت درمان او قرار داشته اند، اشاره کرده است اما جوانترین آنها، یک پسر هشت ساله است. این پسر بعد از اینکه چند هفته بهدلیل داشتن التهابِ تقریباً مرگبارِ “سِپتیسمیا” (septicemia) در بیمارستان بستری شده بود، به شدت نسبت به خون حساس می شود و بوی اِتر باعث میشد که از هوش برود.
اما او چطور درمان شد؟
او یاد گرفت که هر وقت احساس ضعف میکند روی چیزهای دیگر تمرکز کند، حتی اگه فقط تکرار اسم تمام رئیس جمهورهای پیشین کشورش آمریکا، به ترتیب صحیح باشد. این احساس ضعف تا بزرگسالی با او همراه بود تا اینکه به صورت مستقیم به مواجهه با این احساس پرداخت: او به دانشکده پزشکی ییل رفت، یعنی جایی که بوی اِتر تقریباً درون دیوارهای آن تزریق شده است.
این پسر هشت ساله خود آرون بِک است و آن تجربه دوران کودکی، اولین جرقه هایی بود که باعث شد به این نتیجه برسد که افکار انسان بر روی دو مسیر موازی حرکت میکنند و به صورت ضمیر خودآگاه و ضمیر ناخودآگاه نیستند.
ضمیر خودآگاه و ضمیر ناخودآگاه از جمله آموزههای فروید بود که در دهه ،1950 وقتی که آرون بک، پدر درمان شناختی رفتاری، وارد این عرصه شد از نظر عرفی پذیرفته شده بود.
افکار خودکار
افکار «خودکار» یا افکار لحظه ای، افکاری سطحی هستند. گاهی اوقات افکار لحظه ای مفید بودند، مانند زمانی که او رانندگی میکرد و بهصورت همزمان سخنرانی بعدیاش را برای دانشجویان دانشگاه پنسیلوانیا مینوشت. (آرون بهمدت نیم قرن در این دانشگاه تدریس میکرد.) این افکار به او کمک میکردند بدون قطع شدن جریان ایده هایش از کنار یک دست انداز عبور کند یا سرعتش را کم کند. اما این افکار معمولاً به راحتی قاطی می شوند و نمی شود با آنها توضیحات منطقی برای مشکلات اجتناب ناپذیری که در زندگی ایجاد می شود، پیدا کرد.
برای مثال ممکن است مردی به خاطر اینکه همسرش، موقع رفتن به محل کار با او خداحافظی نکرده، ناراحت شود. آیا این اتفاق نشان دهنده این است که همسرش دیگر او را دوست ندارد؟ آیا او واقعاً دوست داشتنی نبوده؟ ممکن است توضیح منطقی این بوده باشد که همسر او به خاطر شیری که روی گاز در حال جوشیدن بوده فرصت خداحافظی پیدا نکرده است.
اما افکار منفی سریعتر ایجاد می شوند و می توانند منجر به افسردگی کامل شوند. یک سوءتفاهم می تواند باعث شود یک خانم زیبا قانع شود که چهره زشتی دارد یا یک نوجوان فکر کند چاق است و در این حالت دیگر آسیب روانی ایجاد شده است. افکار لحظه ای و یا خودکار به راحتی تحت تاثیر قرار می گیرند.
حملات اضطراب و فوبیاها معمولاً به خاطر قرار گرفتن در معرض منبعِ اصلی که باعث ایجاد این مشکلات شده؛ مانند ایستادن در یک بالکن مرتفع، تحریک نمیشوند، بلکه از طریق یک فکر منفیِ فعال (که اتفاق افتادن آن هم خیلی بعید است) که بر روی ریل افکار ما میغلتد ایجاد میشود.
اختلالات عاطفی
آرون نتیجه گرفت که این افکار سطحی و لحظه ای است که می تواند تقریباً همه اختلالات عاطفی را توضیح دهد و نه آسیبهای روحی دوران کودکی یا عقده اِدیپی که فروید مطرح می کند.
با گذشت سالها مشخص شد که درمانِ شناخت رفتاری یا (CBT) او به شدت مؤثر بوده است و نسبت به کار تحلیلگران فرویدی به تعداد جلسههای درمانی خیلی کمتری نیاز دارد و ماندگارتر است. این درمان تبدیل به محبوبترین درمان افسردگی و اضطراب در دنیای غرب شد و همچنان هم محبوبیت خود را حفظ کرده است.
درمان شناختی رفتاری: روش آرون بک
روش آرون ملایم و بهصورت مشارکتی بود. او لباسهای شیک و پاپیونهای رنگارنگ میپوشید و چشمهای آبی روشنش مهربانانه بود. او بهجای اینکه مثل تحلیلگران فرویدی بیمارانش را مجبور کند روی یک کاناپه دراز بکشند و بحث آزاد داشته باشند، آنها را دعوت میکرد پشت میز کوچکی درست روبروی خودش بنشینند، فضایی صمیمی که فقط برای یک جعبه بزرگ دستمال کاغذی جا داشت. او بهجای دکتر بیشتر شبیه به دوستی بود که با استفاده از روش CBT به بیمارانش کمک میکرد مسائل را برای خودشان حل کنند.
مقاله مرتبط پیشنهادی برای مطالعه: بحران افسردگی در دانشجویان مقطع دکتری
بعد بهجای اینکه سکوت کند مدام سؤال میپرسید و به آرامی افکاری که مانع آشکار شدن افکار تحریف شده بودند را کنار میزد و مدارک و شواهد را از زیر زبان بیمارانش بیرون میکشید. اساس CBT تجربی و بر اساس آموزههای سقراط بود. برخی از سوالاتی که او برای پیدا کردن مسیرهای موازی به کار میبرد شامل این موارد هستند: «شما میگویید همه چیز را از دست دادهاید، اما واقعاً چه چیزی را از دست دادهاید؟»، «اگر بروید بیرون چقدر احتمال دارد که جان خود را از دست بدهید؟»، «وقتی آن داستان را برای من تعریف میکردید چه فکری در ذهنتان میگذشت؟»
تأثیر روش درمان “شناخت رفتاری” آرون بک
در روش درمان “شناخت رفتاری” وقتی افکار اشتباه مشخص میشدند بیمارها میتوانستند به خودشان کمک کنند. به آنها گفته میشد هر روز احساسات خود را یادداشت کنند و شواهدی را که با افکار منفی آنها در تضاد بودند جمعآوری کنند. افرادی که افسردگی شدید داشتند از طریق انجام دادن کارهایی که برای آنها سخت بود مانند بیرون آمدن از تختخواب یا برقراری تماس تلفنی، روش «تسلط» را یاد گرفتند. آرون بک در سال 1952 با موفقیت توانست یک جوان مبتلا به اسکیزوفرنی که مطمئن بود مأموران دولتی او را تعقیب میکنند درمان کند. او از بیمار پرسید: «چطور میتوانم بفهم این مامورها چه شکلی هستند تا کمکتان کنم؟» بیمار نمیتوانست بهصورت دقیق به این سؤال پاسخ دهد. اما وقتی هر هفته از او پرسیدند که این مامورها را توصیف کند، آنها کمتر و کمتر میشدند. تا جایی که کلاً ناپدید شدند.
تفاوت مطالعههای آرون بک با فروید
با اینکه تایید این موضوع سخت است اما آرون بک که با توسعه روش درمان “شناخت رفتاری” انقلابی در روانپزشکی ایجاد کرده است هم یک زمانی به شدت طرفدار فروید بود. اما فقدان علم قابل دفاع در یافتههای فروید، مانتراها، روتین های عجیب و غریبش و اینکه متخصصها تبدیل به سلبریتی های مشهور طرفدار فروید شده بودند، مدام آرون را آزاد میداد.
برای مثال گفته میشد افراد افسرده خصومتی که نسبت به والدینشان دارند را به درون خودشان معطوف کردهاند، اما مطالعهای که بر روی رویاهای آنها انجام شد ثابت کرد که افراد افسرده بیشتر از افراد معمولی از خود خصومت نشان نمیدهند. افراد افسرده و غیر افسرده ممکن است در خواب ببینند درحالیکه در یک بیابان به تنهایی سرگردان هستند یک دستگاه فروش کوکا کولای خالی پیدا کردهاند.
خود آرون مدتی در این بیابان سرگردان بود، بهصورت خصوصی تمرین میکرد، طرفداران فروید او را مسخره میکردند و شرکتهای داروسازی که سود حاصل از قرصهایشان به خاطر حرفهای آرون در خطر بود به او حمله می کردند. در آزمایشی که در سال 1977 انجام گرفت، مشخص شد که روش درمان “شناخت رفتاری” نسبت به ایمی پرامین که بهترین داروی ضد افسردگی آن زمان بود نتایج بهتری دارد.
بنابراین او به کار خود ادامه داد و زمانی که دیگر هیچکس حرفهای او را منتشر نمیکرد اطلاعات مربوط به بیمارهای خود را در مجله خودش با عنوان «شناخت درمانی و تحقیقات» ثبت کرد. او کاملاً مطمئن بود که درست میگوید.
افسردگیِ پدر درمان “شناخت رفتاری”
اما او فوراً به خوشحالی دست پیدا نکرد. به مدت 40 سال او دو بار در روز حس و حال خود را در «پرسشنامه افسردگی بک» ثبت میکرد و نتایج حاصل از آن را در زیرزمین خود نگه میداشت. حقیقت این بود که با وجود اینکه آرون یک شغل عالی، همسری مهربان و چهار فرزند زیبا داشت (که یکی از آنها به نام جودیت پزشک بالینی cbt شد و مؤسسه پدرش را تاسیس کرد) هنوز هم از مشکل خود انتقادی رنج میبرد. او بیش از حد به تایید دیگران اهمیت میداد و فکر میکرد باید این تایید را دریافت کند. در مورد درمانی که پیدا کرده بود هم از نظر عقلانی برای انجام این کار مصممتر می شد.
تا پایان عمرش هیچ چیز باعث نشد نگرش مثبتش را نسبت به درمان “شناخت رفتاری” از دست بدهد. زمانی که فقط یک پسربچه بود افکار تحریف شدهاش در مورد خون و اِتر را با این حقیقت که او هنوز زنده بود و میتوانست خودش را با آینده مشغول کند اصلاح کرده بود. وقتی پیرتر شد و افق دیدش هم بازتر شد، یاد گرفت که بدبختیهایش را بهعنوان تایید یکی از نقصهایش در نظر نگیرد و به آنها بهعنوان یک فرصت نگاه کند. اگر وقتی میخواست بیرون برود باران شروع به باریدن میکرد، با خودش فکر میکرد خیلی هم عالی است! حالا زمان بیشتری برای نوشتن مقاله بعدی و انتشار آن بهصورت گستردهتر در اختیار دارد.
۰ دیدگاه