مقدمه
سناریو اول: تصور کنید در نگارستان ملی هنر آمریکا در واشنگتن دی سی ایستادهاید و با اشتیاق زیادی به سلف پرتره رامبراند (Rembrandt) که متعلق به سال 1659 است خیره نگاه میکنید. در همین حال به شما میگویند این نقاشی در واقع اثر یک دستگاه است که با استفاده از یادگیری عمیق (deep-learning) و قرار گرفتن در معرض نقاشیهای رامبراند سبک او را یاد گرفته و به نوعی این سبک در دستگاه درونی سازی شده است. در این حالت فورا احساس میکنید نقاشی یک چیزی کم دارد. موزه هم قطعاً این اثر را از روی دیوارهایش برمیدارد. سوال اینجاست که نقاشی چه کمبودی دارد؟
سناریو دوم: اخیراً چندین هزار نقاشی در هشت کیلومتری جنگلهای بارانی آمازون پیدا شده است. سن تخمینی این نقاشیها 12.500 سال است. نقاشیهای صخرهای آمازون انسانهایی در حال رقصیدن دست در دست یکدیگر، گونههای منقرض شده ماستودون (mastodon)، چهره وحشی اسبهای مربوط به عصر یخبندان (برخی از این نقاشیها جزئیات بسیار دقیقی دارند و حتی موی اسبها هم در آنها مشخص است) و تنبلهای غولپیکر مانند همان موجودات عجیبی که در نقاشیهای هیرونیموس بوش (Hieronymus Bosch) وجود دارند را به تصویر کشیدهاند. ایستادن در مقابل این تصاویر واقعی که بر روی صخرهها نقاشی شدهاند ممکن است هیجانانگیز باشد. اما اگر این نقاشیها تقلبی بودند دیگر با تصور نقاشی کردن انسانهای ماقبل تاریخ هیجانزده نمیشدیم.
چرا به آثار هنری علاقه داریم؟
به عنوان یک روانشناس که علاقه و تجربه خاصی در زمینه هنر دارم فکر میکنم علاقه ما نسبت به هنر دو سؤال قدیمی و اساسی ایجاد میکند. سوالاتی که فیلسوفها، روانشناسها و دوستداران هنر را درگیر خود کردهاند. اولین سوال این است که چرا ما تا این حد به آثار هنری علاقه داریم؟ البته زیبایی آثار هنری در این علاقه بیتأثیر نیست، اما همانطور که مثالهای ذکر شده نشان دادند دلیل ما فقط زیبایی نیست. دومین سوال این است که مشارکت در کارهای هنری چه نوع اثرات مفیدی میتواند بر ما بگذارد؟
نظر من در مورد سؤال اول (چرا ما اینقدر به هنر اهمیت میدهیم؟) این است که چون این آثار ما را مستقیماً به تصورات ذهنی هنرمند متصل میکنند ما تا این حد به سمت آنها جذب میشویم. ما فکر میکنیم پشت آثار ساخته شده توسط هنرمندان معنایی نهفته است، حتی اگر گاهی اوقات تشخیص منظور دقیق هنرمند برای ما دشوار باشد. بنابراین هر زمان یک اثر هنری، نه یک پدیده تصادفی یا وسایل مصنوعی، را میبینیم به صورت خودکار تلاش میکنیم معنای آن را درک کنیم.
برقراری ارتباط با ذهن هنرمند
زمانی که رامبرانت را میبینیم احساس میکنیم در حال دریافت پیامی هستیم که خیلی وقت پیش توسط این نابغه برای ما ارسال شده است. قلمموها سرنخهایی از نحوه حرکت بازوهای او در زمان نقاشی کردن به ما میدهند و نحوه حرکت بازوهای رامبرانت میتواند نشان دهنده وضعیت روحی او در زمان خلق این تصویر باشد.
سلف پرترههای رامبرانت نوع خاصی از خودشناسی را ارائه میدهند. احساس میکنیم میتوانیم آگاهی رامبرانت از نحوه برخورد خودش را ببینیم و خودشناسی نافذ او را از طریق مجموعه پرترههایی که با گذشت زمان و بالا رفتن سنش از خود کشیده است را درک کنیم. زمانی که به نقاشیهای روی صخرههای آمازون نگاه میکنیم هم چنین واکنشهای مشابهی نشان میدهیم. سعی میکنیم افکار این هنرمندان ماقبل تاریخ را که با ذهنی شبیه به ذهن ما فکر میکردند، احساسات و هدف آنها در زمان کشیدن چنین تصاویری را تصور کنیم.
کلاهبرداریهای دنیای هنر
برای مقایسه تأثیر آثار هنری اصل و تقلبی بهتر است یک مورد از کلاهبرداریهایی که در این زمینه انجام شده است را باهم بررسی کنیم. همه میدانند مردم از کارهای تقلبی خوششان نمیآید. دو مستند Driven to Abstraction 2019 و Made You Look: A True Story About Fake Art 2020 به دنبال بزرگترین و موفقترین کلاهبرداریها برای جعل آثار هنری میگردند.
از سال 1994 و به مدت بیش از 10 سال زنی ادعا میکرد نماینده یک کلکسیونر ثروتمند است که میخواهد هویتش را ناشناس نگه دارد. او حدود 40 نقاشی به گالری معتبر Knoedler در نیویورک آورد. این نقاشیها از کارهای هنرمندهای معروف قرن بیستم از جمله مارک روتکو (Mark Rothko)، جکسون پولاک (Jackson Pollock)، رابرت مادرول (Robert Motherwell)، فرانتس کلاین (Franz Kline)، کلیفورد استیل (Clyfford Still) و… بودند. صاحب گالری اظهار داشت محو زیبایی این آثار شده است و تمام آنها را با قیمت بسیار کمی خریداری کرد زیرا این کلکسیونر ناشناس گفته بود به پول اهمیتی نمیدهد. سپس Knoedler هم با فروش این نقاشیها در حراج میلیونها دلار سود کرد.
هیچ مدرکی مبنی بر اینکه چطور این نقاشیها در دسترس کلکسیونر ناشناس قرار گرفته بودند وجود نداشت و گالری هم این موضوع را یا نادیده گرفته بود و یا قصد داشت واقعیت را پنهان کند. هرچند برخی از متخصصان هنر معتقد بودند این نقاشیها معتبر به نظر میرسند، اما سایر افراد با این حرف مخالف بودند. بااین وجود در کل نقاشیها با قیمت 70 میلیون دلار در حراج فروخته شدند. به این ترتیب بسیاری از افراد حرفهای در زمینه هنر فریب خوردند. کم کم حقیقت آشکار شد و ماجرا با اعتراف زنی که نقاشیها را به گالری آورده بود در دادگاه خاتمه پیدا کرد.
این زن اعتراف کرد نقاشیها تقلبی هستند و توسط پی شن شیان (Pei-Shen Qian) که یک نقاش چینی ساکن در نیویورک بود کشیده شدهاند. به منظور مقایسه تأثیر آثار هنری اصل و تقلبی بهتر است بدانید در چین ساخت آثار هنری تقلبی یک کار اهانتآمیز تلقی نمیشود و این یکی از مهارتهای برخی از هنرمندان است. یکی از همین مستندها ما را به یکی از استودیوهای چین میبرد که در آنجا آثار جعلی مورد بررسی قرار میگیرند.
چرا نسبت به آثار جعلی حس خوبی نداریم؟
کلکسیونرهایی که فریب خورده بودند خشمگین شدند، ولی اگر آنها در همان وهله اول تصور میکردند این نقاشیها زیبایی هیجانانگیزی دارند پس چرا به این موضوع اهمیت میدادند؟ یکی از دلایل واضح خشم خریداران از بین رفتن ارزش نقاشیها بود؛ زیرا چیزی که به عنوان یک اثر اصل میلیونها دلار میارزید به عنوان یک اثر تقلبی تقریباً هیچ ارزشی نداشت. این امکان هم وجود دارد که وقتی به یک اثر هنری که میدانیم جعلی است نگاه میکنیم دیگر خیلی به نظرمان زیبا نمیآید، مثل اینکه کلاهبرداری و فساد بر روی جذابیت نقاشی تأثیر منفی میگذارد.
دلیل دیگری که آرتور کوستلر (Arthur Koestler) در سال 1964 به آن اشاره کرد اسنوبیسم یا تمایل به تمایز داشتن است. آرتور زمانی به این پدیده پی برد که یکی از دوستانش بعد از اینکه متوجه شد به جای یک نسخه انبوه یک نقاشی اصل خریده است آن را بر روی دیوار خانه خود نصب کرد، حتی با وجود اینکه نقاشی از نظر فیزیکی تغییری نکرده بود. البته ما فقط از کارهای جعلی که میخریم بدمان نمیآید، ما حتی با دیدن آنها بر روی دیوارهای یک موزه هم ناراحت میشویم. در این گونه موارد که بحث مالکیت وجود ندارد نمیتوان گفت دلیل این نفرت اسنوبیسم است.
بر چه اساسی نسخه عالی کپی شده توسط یک دستیار بدتر از نسخه عالی کپی شده توسط هنرمند اصلی در نظر گرفته میشود؟ در ادامه مطلب با مقایسه تأثیر آثار هنری اصل و تقلبی این موضوع را هم بررسی میکنیم.
از طریق آثار جعلی امکان برقراری ارتباط با ذهن هنرمند وجود ندارد!
یک دلیل مهمتر برای بیزاری ما از کارهای جعلی وجود دارد. اگر واقعاً آثار هنری ارتباط تنگاتنگی با آنچه ما تصور میکنیم ذهنیت سازنده واقعی آنها باشد داشته باشند، بنابراین بازتولید و جعل این نقاشیها بدون توجه به کیفیت بالایی که دارند نمیتواند به اندازه آثار اصلی بر روی ما تاثیر بگذارند. کپیهایی که توسط اشخاصی غیر از رامبراند ساخته شده باشند به ما اجازه نمیدهند احساس کنیم مستقیماً با ذهن رامبراند ارتباط برقرار کردهایم.
گروه تحقیقاتی من آزمایشی به منظور رد توضیحاتی که در مورد ارزش مالی و اخلاقی آثار هنری ذکر شد انجام داد. اول از همه باید روش جدا کردن یک اثر جعلی را از اثرات مربوط به کاهش ارزش مالی و اصول اخلاقی پیدا میکردیم. ما تصمیم گرفتیم به شرکت کنندگان در آزمایش بگوییم که یک اثر کپی با کیفیت که توسط دستیار هنرمند ساخته شده و دارای امضای هنرمند اصلی است در بازار هنری به اندازه اثر اصلی ارزش دارد. برای از بین بردن تابوی اخلاقی به شرکت کنندگان گفتیم هنرمندان معروف معمولاً دستیار دارند و این یک پدیده رایج در دنیای هنر است.
مقاله مرتبط پیشنهادی برای مطالعه: چرا خرید نقاشی های اصلی باب راس تقریباً غیرممکن است؟
همچنین از آنها خواستیم رفتار افرادی که آثار کپی را ایجاد میکردند ارزیابی کنند، به این ترتیب شرکت کنندگان به ما اعتماد میکردند. بنابراین مانند هر اثر جعلی دیگری این اثر هم یک کپی است اما دیگر غیراخلاقی در نظر گرفته نمیشود و به اندازه همان اثر اصلی ارزشمند است. برای مقایسه تأثیر آثار هنری اصل و تقلبی، تصویر مشابهی را به شرکت کنندگان نشان دادیم و به آنها گفتیم که این یک نسخه از اثر اصلی ساخته شده توسط هنرمند اصلی است. سوال کلیدی این بود که آیا نسخه دستیار نسبت به نسخه هنرمند ارزش کمتری دارد؟
شرکت کنندگان در ارزیابی خود نسخه هنرمند اصلی را خلاقانهتر، اصیلتر و تاثیرگذارتر از کپی ساخته شده توسط دستیار توصیف کردند. این نوع ترجیح دادن اثر هنری اصلی به ارزش مالی ارتباطی ندارد (زیرا هر دو نسخه دارای ارزش مادی یکسانی بودند) و البته به دلیل اینکه ما ارزش اخلاقی اثر دستیار را به همان اندازه اثر اصلی توصیف کردیم مشخص شد این موضوع ارتباطی به ارزشهای اخلاقی هم ندارد. هیچ یک از این دو اثر هنری اصل نبودند و هر دو کپی بودند. پس بر چه اساسی نسخه کپی باکیفیت دستیار بدتر از نسخه کپی باکیفیت هنرمند اصلی است؟
دلیل برتری آثار اصل
دلیل این امر هم حتی اگر غیرمنطقی به نظر برسد این است که مردم باور دارند هنرمندان در زمان خلق آثار بخشی از ماهیت خود را به اثر اضافه میکنند، حتی اگر این آثار توسط هنرمند اصلی کپی شده باشند. روانشناس پاول بلوم (Paul Bloom) در مورد این نوع باورهای غیرمنطقی نوشته است و آنها را در ارتباط با چیزی به نام ذاتگرایی میداند. ذاتگرایی تمایل ما برای چیزهایی که دارای تاریخچه خاصی هستند را توضیح میدهد، دلیل آن هم نوعی تفکر جادویی است که بر اساس داستان ارتباطی ایجاد میشود.
این باور که اشیاء خاص دارای جوهره درونی هستند تمایل ما را نسبت به چیزهایی که ارزش احساسی دارند نشان میدهد. برای مثال اگر من حلقه ازدواجم را گم کنم حتی اگر یک حلقه جایگزین خریداری کنم راضی نخواهم شد. اگر یک بچه خرس عروسکی قدیمی خود را گم کند نمیتوانید با خریدن یک خرس جدید او را راضی کنید. در مورد مقایسه تأثیر آثار هنری اصل و تقلبی هم این باور وجود دارد که جوهره و ذات هنرمند در اثر او وجود دارد و همین باعث میشود احساس کنیم با ذهن هنرمند ارتباط برقرار کردهایم.
یکی از نمونههای احترام ما به نسخههای اصلی در زمینه تمایل مردم برای NFT ها (توکنهای غیر قابل معاوضه) است که به شکل عجیبی این تمایل بسیار شدید بوده است. در این فضا کلکسیونرها و معامله گران مبالغ هنگفتی را برای خرید «مالکیت» انحصاری یک اثر هنری دیجیتالی صرف میکنند که همه میتوانند آن را به صورت رایگان دانلود کنند. ازآنجاییکه چیزی به اسم یک فایل دیجیتالی اصل وجود ندارد، پس حالا هنرمند میتواند ادعا کند فایلی که در دسترس دارد تنها نسخه اصلی است و به این صورت ثروت زیادی کسب کند. با گذشت زمان مشخص میشود که این تنها یک تب زودگذر است یا روشی جدید برای ایجاد احساس برقراری ارتباط با ذهن یک هنرمند دیجیتال.
تفاوت احترام به آثار اصلی در جهان
احترام به نسخههای اصلی آثار هنری یک پدیده جهانی نیست. برخورد با نسخههای اصلی به عنوان یک چیز خاص و مقدس یک نگرش غربی است. برای مثال در چین و ژاپن ساخت کپیهای کاملاً مشابه اثر اصلی پذیرفته شده است و این کپیها دقیقاً به اندازه اثر اصلی ارزشمند هستند. یکی از دلایل مهم این نگرش امکان خراب شدن و از بین رفتن آثار هنری اصیل باستانی در طول زمان است، اما یک کپی جدید به ما نشان میدهد اثر هنری در ابتدا به چه شکل بوده است. همانطور که اشاره کردیم استودیوهایی در چین وجود دارد که هنرمندانی را برای ساخت نسخههای جعلی استخدام میکنند. شاید فرهنگ ما به ما یاد میدهد با درک مفهومی که در ذهن هنرمند بوده است به یک اثر هنری پاسخ دهیم.
مزایای هنر
حالا که به مقایسه تأثیر آثار هنری اصل و تقلبی پرداختیم بهتر است سراغ سؤال دوم برویم: هنر چه اثرات مفیدی دارد؟ کاملاً منطقی به نظر میرسد اگر بگوییم هنر اثرات مفیدی بر سلامت ذهنی و بهبود حال ما دارد و باعث میشود انسانهایی دلسوزتر و مهربانتر باشیم. مدارکی در مورد اثرات مفید هنر بر سلامتی وجود دارد ولی هنوز هیچ مدرکی دال بر تأثیر هنر بر روی میزان همدلی انسان به دست نیامده است.
با وجود اینکه هنر مانند نیازهای بیولوژیکی مثل خوردن و خوابیدن برای انسان ضروری نیست، بسیاری از مردم معتقدند فعالیتهای هنری برای شکوفایی و رشد انسان اهمیت زیادی دارند. اما هنر چطور میتواند چنین تأثیری بر روی ما داشته باشد و آیا مدرکی برای اثبات این ادعا وجود دارد؟ من در این بخش شواهدی ارائه میدهم که اثبات میکنند هنر از طریق دو روش ظاهراً متضاد سلامتی ما را بهبود میبخشد، این دو روش فراهم کردن راه فرار و راهی برای مقابله و درک احساسات منفی هستند.
هنر به عنوان یک راه گریز
در ابتدا بیاید این ایده را بررسی کنیم که هنر را یک راه گریز میداند. ارسطو باور داشت تراژدیهای دراماتیک از طریق کاتارسیس (catharsis) بر روی ما اثر میگذارند. یعنی ترحم و ترس را در انسان برمیانگیزند اما این احساسات بعد از پایان نمایش از بین میروند و باعث میشوند احساس راحتی داشته باشیم. هنر درمانگرها برای درمان تروما از روش هنرآفرینی استفاده میکنند.
اما هنر از طریق یک روش کاملاً متضاد هم بر روی ما اثر میگذارد و آن هم روش فرار است. شاید با تصور فرار به یاد قانون شکنی بیفتید ولی این روش نقش مهمی در سلامتی ما ایفا میکند. هنر امکان فرار را برای ما فراهم میکند و ما را از دنیای روزمره خود به واقعیتی دیگر میبرد. به همین دلیل است که بسیاری از ما بدون ورود به یک دنیای تخیلی از طریق فیلم یا کتاب نمیتوانیم بخوابیم.
در بخش قبلی در حین مقایسه تأثیر آثار هنری اصل و تقلبی برخی از مزایای هنر را هم توضیح دادیم. برای مثال روانشناس جنیفر دریک (Jennifer Drake) اثرات احساسی مفیدی را که فرار از طریق هنرهای بصری ایجاد میکند در کار خود نشان داده است. زمانی که از کودکان و بزرگسالان خواسته شد در مورد یک تجربه شخصی بسیار ناراحتکننده و غمگین فکر کنند و در همان حال یک نقاشی درباره آن مسئله ناراحتکننده و یا یک موضوع متفاوت بکشند، وضعیت احساسی آنها به شکل مثبتی تغییر پیدا کرد. وضعیت روحی این افراد بر اساس گزارشهایی که خود شخص قبل و بعد از کشیدن نقاشی ارائه داده بود بررسی شد.
بااینحال نکته جالب در مورد این آزمایش زمانی بود که حال روحی افراد بهتر میشد. تاثیرات مثبت زمانی مشاهده میشد که هنرآفرینی راهی برای فرار از فکر کردن درباره ناراحتیها به افراد ارائه میداد و آنها به چیز دیگری غیر از خاطرات ناراحتکننده خود فکر میکردند. نتیجه این آزمایش که در پژوهشهای دیگر نیز تکرار شده است نشان میدهد هنرآفرینی باعث میشود زمانی که ناراحت هستیم به جای تمرکز بر روی پردازش احساسات خود از آنها به سمت احساساتی آرامبخشتر فرار کنیم.
هنر به عنوان راهی برای مقابله با احساسات منفی
در این بخش این ایده که هنر برای ما امکان درک احساسات منفی را فراهم میکند بررسی خواهیم کرد. این موضوع که ما به دنبال آثار هنری میرویم که ما را با تصاویر و داستانهایی از درد و رنج مواجه میکند فیلسوفان را متعجب کرده است. زیرا در عین حال در زندگی واقعی خود از روبرو شدن با رنج و درد خودداری میکنیم. چرا سلف پرتره 1659 رامبراند که یک پیرمرد متفکر، ناراحت و نگران را به تصویر کشیده است دوست داریم؟ آیا از احساس ناراحتی که از این اثر دریافت میکنیم لذت میبریم؟ در این بخش نیز مانند بخش مقایسه تأثیر آثار هنری اصل و تقلبی، با ذکر یک مثال این موضوع را توضیح میدهیم.
تالیا گلدشتاین (Thalia Goldstein) که در حال حاضر استادیار دانشگاه جورج میسون (George Mason) در ویرجینیا است تلاش کرد تفاوت بین تجربه ناراحتی در زندگی واقعی و احساس ناراحتی که از طریق هنر منتقل میشود را مشخص کند. او از مردم درخواست کرد احساس ناراحتی و اضطراب خود را در مورد یک خاطره شخصی خیلی ناراحتکننده و در مورد یک کلیپ غمگین ارزیابی کنند. پاسخ دهندگان هم به خاطر یادآوری خاطرات خود و هم به خاطر فیلم احساس ناراحتی میکردند. اما واکنش افراد نسبت به خاطرات زندگی خود باعث ایجاد احساس اضطراب هم میشد. غم ناشی از تماشای فیلم که به دلیل این بود که افراد خود را در دنیای فیلم تصور میکردند، منجر به ایجاد احساس اندوه خالصی میشد که با احساس ناخوشایند اضطراب همراه نبود.
احساسات منفی خود را در آغوش بگیرید!
فکر میکنید نگاه کردن به سلف پرتره رامبراند به عنوان یک پیرمرد باعث میشود احساس دلسوزی بیشتری نسبت به سالمندان داشته باشیم؟
روانشناس وینفرد منینگهاوس (Winfried Menninghaus) برای توضیح دلیل جذب شدن ما به آثار هنری که اغلب احساسات ناراحتکننده را تحریک میکنند مدل «فاصله گرفتن_در آغوش گرفتن» را پیشنهاد میدهد. این موضوع اثبات شده است که احساسات منفی توجه ما را بیشتر جلب میکنند، درگیری احساسی ما را افزایش میدهند و خاطرهانگیزتر و تاثیرگذارتر هستند (زمانی که چیزی بر روی شما تاثیر میگذارد احساس لذت بخشی پیدا میکنید). با تماشای این آثار هنری به دلیل اینکه میدانیم در حال تجربه هنر و نوعی خیالپردازی هستیم، از این نوع احساسات فاصله میگیریم و آنها را کنترل میکنیم.
هنر به ما اجازه میدهد احساسات منفی را در آغوش بگیریم زیرا این اتفاق در فضایی امن رخ میدهد و هیچ گونه عواقبی در زندگی واقعی برای ما ندارد. ما میدانیم که همه اینها تصور و خیال هستند. روانشناس پل روزین (Paul Rozin ) اعتقاد دارد این پدیده نوعی «مازوخیسم خوشخیم» است که در فضایی امن رخ میدهد. درنتیجه با در آغوش گرفتن احساسات منفی میتوانیم طعم آنها را بچشیم و درک بهتری از این نوع احساسات پیدا کنیم.
مقاله مرتبط پیشنهادی برای مطالعه: چرا هنوز طراحی های ضد مینیمالِ ویلیام موریس را دوست داریم؟
آیا هنر احساس همدردی ما را تقویت میکند؟
حالا که هنر برای بهبود حال ما مفید است، آیا ممکن است احساس همدلی ما را نیز تقویت نماید؟ همانطور که در بخش مقایسه تأثیر آثار هنری اصل و تقلبی اشاره کردیم آیا برقراری ارتباط با ذهن هنرمندان نوعی همدلی محسوب نمیشود؟ مشکل ایده «ایجاد احساس همدلی از طریق هنر» این است که مفهوم آن فراتر از برقراری ارتباط با ذهن هنرمند است. همچنین به معنای رفتار دلسوزانهتر (یا تائید رفتارهای دلسوزانهتر) از طریق برقراری ارتباط با وضعیت روانی افراد دیگر است.
ادعای ارتباط همدلی با هنر تنها زمانی قابل قبول است که با هنری درباره رنج و بیعدالتی مواجه میشویم. لوک جرام (Luke Jerram) هنرمند انگلیسی مجسمه فردی که زیر یک ورق پلاستیکی (که با استفاده از شیشه ساخته شده بود) و روی یک مقوا خوابیده بود ساخت و آن را در یکی از خیابانهای بریستول (Bristol) قرار داد. احتمالاً هدف او افزایش آگاهی مردم در مورد بیخانمانها و شاید تحریک مردم برای حل این مشکل بوده است. تابلو رنگ روغن پابلو پیکاسو (Pablo Picasso ) با عنوان گرنیکا (Guernica ) که متعلق به سال 1937 است، تضمینهایی که بر اثر اصابت بمبهای آلمانی در یکی از شهرهای اسپانیا ایجاد شده بود را به تصویر میکشد.
نقاشی «سوم مه 1808» اثر فرانسیسکو گویا (Francisco Goya) در سال 1804 کشیده شده و تصویر اعدام سربازان اسپانیایی که توسط ارتش اشغالگر ناپلئون اعدام شدند را به نمایش میگذارد. آیا این آثار هنری ما را به انسانی صلح طلب تبدیل میکنند؟ فکر میکنید نگاه کردن به سلف پرتره رامبراند به عنوان یک پیرمرد باعث میشود احساس دلسوزی بیشتری نسبت به سالمندان داشته باشیم؟
ایجاد حس همدلی از طریق فیلم و تئاتر
در بخش مقایسه تأثیر آثار هنری اصل و تقلبی مشاهده کردید که ادعای ارتباط هنر با همدلی به شکل گسترده به تمام زمینههای هنری اشاره دارد، اما اغلب اوقات درباره هنرهای روایی مانند داستان، فیلم و تئاتر مطرح میشود. در مصاحبهای فیلسوف مارتا نوسباوم (Martha Nussbaum) فکر میکند به دلیل اینکه ادبیات به ما اجازه میدهد به جای دیگران زندگی کنیم احساس همدلی ما را هم تقویت میکند.
مطلب زیر بر روی پلاکی در خانه تئاتر سانفرانسیسکو (San Francisco Playhouse) نوشته شده است:
جمیل زکی (Jamil Zaki) عصبشناس و پژوهشگر همدلی در دانشگاه استنفورد کالیفرنیا در یک مصاحبه رادیویی گفت: «فکر میکنم هنرهای مختلفی وجود دارند که میتوانند مانند یک اردوی همدلی باشند» و «اگر نقاشی فردی که در حال شلاق خوردن یا گریه کردن است را ببینید، خودتان را در جایگاه آن افراد تصور میکنید.»
تمرین همدلی با ادبیات و فیلم و تئاتر
ایده کلی طرح ارتباط هنر با همدلی به این موضوع اشاره دارد که خواندن ادبیات و تماشای فیلم و تئاتر باعث میشود همدلی را تمرین کنیم، زیرا خودمان را در جایگاه افراد دیگر تصور میکنیم به ویژه افرادی که با خود واقعی ما خیلی تفاوت دارند، در نتیجه این کار باعث انتقال انسانیت میشود. فیلسوف ریچارد روتی (Richard Rorty) هم با این موضوع موافق است. او در کتاب خود با عنوان «اقتضایی، کنایی و همبستگی» (1989) به کتابهایی با موضوع بیعدالتی اشاره میکند. برای مثال کتاب کلبه عمو تام (1852) اثر هریت بیچر استو ( Harriet Beecher Stowe) و بینوایان (1862) اثر ویکتور هوگو از این دست کتابها هستند.
ریچارد روتی در کتاب خود به این موضوع اشاره میکند که خوانندگان با کسب آگاهی در مورد آثار مخرب ظلم رفتارهای ظالمانه کمتری از خود نشان خواهند داد. گفته میشود زمانی که بیچر استو در سال 1862 رئیس جمهور آبراهام لینکلن (Abraham Lincoln ) را ملاقات کرد، رئیس جمهور به او گفت: «پس تو همان زن کوچکی هستی که با نوشتن یک کتاب جنگ به این بزرگی را ایجاد کردی.» مشخص نیست این داستان حقیقت دارد یا نه، اما مثال ذکر شده به خوبی این باور را نشان میدهد که ادبیات قادر به تغییر ذهن و رفتار انسان است.
همانطور که در مقایسه تأثیر آثار هنری اصل و تقلبی متوجه شدیم، آثار هنری مانند داستانهای تخیلی ما را به انسانهای بهتر و دلسوزتری تبدیل میکنند. همه ما این تجربه را داشتهایم و نسبت به شخصیتهای داستانی احساس دلسوزی عمیقی از خود بروز دادهایم. سوال این است که آیا ممکن است بعد از خواندن یک کتاب یا ترک کردن تئاتر هنر نگرش و رفتار ما را تغییر دهد و باعث شود نسبت به دیگران با مهربانی و دلسوزی بیشتری رفتار کنیم؟ زمانی که دنیای خیالی داستان را ترک میکنیم این احساس را داریم که حق همدلی خود را ادا کردهایم؟
پژوهش بر روی ادعای ارتباط هنر با همدلی
من به تازگی با همکاری رویان زنگ (Ruoyan Zeng) دانشجوی کارشناسی ارشد در دانشگاه بوستون یک پژوهش را تکمیل کردم (این پژوهش هنوز منتشر نشده است.) که از ایده افزایش همدلی از طریق خواندن روایات مربوط به رنج دیگران حمایت میکند. ما با 114 دانشجویی که برای پژوهش «تحقیق بر روی تاثیرات خواندن» ثبتنام کرده بودند کار خود را آغاز کردیم.
یک گروه از دانشجویان باید کتاب «آمریکای عزیز: یادداشتهایی از یک شهروند غیر قانونی» (2018) که اثر خوزه آنتونیو وارگاس است را مطالعه کردند. این کتاب خاطرات نویسنده را از زمانی که یک کودک خردسال در فیلیپین بود و به امید یافتن یک زندگی بهتر برای زندگی با خویشاوندان خود به آمریکا فرستاده میشود دنبال میکند. همچنین این کتاب به بحران هویتی که نویسنده به عنوان یک مهاجر غیرقانونی تجربه کرده است میپردازد.
گروه دیگر دانشجویان فقط اطلاعات واقعی در مورد وضعیت مهاجران غیرقانونی در ایالاتمتحده را مطالعه کردند.
قبل از مطالعه همه دانشجویان به هشت سوال نظرسنجی که در مورد دیدگاه آنها درباره مهاجران غیرقانونی بود پاسخ دادند. برای مثال با سوالاتی مانند موارد زیر از آنها در مورد میزان موافقت خود با این پدیده سؤال شده بود و دانشجویان باید بر اساس یک مقیاس پنج درجهای میزان موافقت خود را اعلام میکردند:
- نوجوانانی که از کودکی و بدون مدارک معتبر به آمریکا آمدهاند بدون توجه به شرایط محل زندگی قبلی و اینکه چقدر این فرآیند طول میکشد، باید به کشور خود بازگردانده شوند و تا زمانی که به صورت قانونی بتوانند به آمریکا برگردند در صف بمانند.
- خانوادههایی که بدون اطلاع از وضعیت ایالات متحده فرزندان خود را به آمریکا میآورند معمولاً هیچ چاره دیگری ندارند زیرا از عواملی مانند خشونت شدید، وحشت و گرسنگی فرار کردهاند.
با پاسخ به این سؤالات هر یک از دانشجویان یک امتیاز نگرش شخصی دریافت میکنند. شرکت کنندگان همین نظرسنجی را یک ماه بعد و بلافاصله بعد از خواندن مطالب ذکر شده دوباره پر کردند. مثالهایی از این نوع پژوهشها در بخش مقایسه تأثیر آثار هنری اصل و تقلبی هم بررسی کردیم. در ادامه نتایج این پژوهشها در اختیار شما قرار میدهیم.
تغییر نگرش از طریق هنر
قبل از مطالعه مطالب انتخاب شده هیچ تفاوتی میان نگرش دو گروه دانشجو وجود نداشت. اما بعد از مطالعه، آمار افرادی که با سیاستهای دلسوزانه در مورد مهاجران موافق بودند در گروهی که کتاب خاطرات را خوانده بودند به شکل قابل توجه افزایش یافت، اما نگرش گروهی که تنها واقعیات را مطالعه کرده بودند بدون تغییر باقی ماند. یک ماه بعد نشانههایی از عقبنشینی مشاهده کردیم. گروهی که کتاب خاطرات را مطالعه کرده بودند بعد از یک ماه دوباره به وضعیت قبلی خود بازگشتند و دیگر تفاوت قابلتوجهی میان نگرش دو گروه مشاهده نمیشد.
این میزان افت بعد از یک ماه آن هم با وجود مطالعه تنها یک کتاب خیلی هم تعجبآور نیست. تغییر نگرش افراد کار بسیار سختی است و تصور اینکه یک بار مطالعه تأثیری دائمی بر انسان میگذارد خیلی ساده لوحانه است. برای ایجاد تغییراتی با ماندگاری بالا باید میزان مطالعه بالا باشد و شاید بهتر باشد در مورد مطالب مطالعه شده بحث شود. یک مشکل دیگر هم وجود دارد و آن هم این است که بیشتر شرکت کنندگان در پژوهش ما در ابتدا نگرش مثبتی نسبت به مهاجران غیرقانونی داشتند. افرادی که در گروه کتاب خاطرات بودند دیدگاه مثبتتری پیدا کردند. اما آیا امکان تغییر دیدگاه افرادی که قبل از مطالعه نگرشی کاملاً منفی نسبت به این موضوع دارند وجود دارد؟ باید صبر کنیم و ببینیم. ما در حال حاضر این پژوهش را شروع کردهایم اما اثبات این موضوع خیلی دشوارتر است.
تاثیرات منفی احتمالی هنر: بسیاری از شرورترین نازیها عاشق هنر، ادبیات و موسیقی بودند
شاید همدلی باعث شود ما رفتار دلسوزانهتری داشته باشیم. اما ممکن است درست برعکس این مورد عمل کند. آگاهی در مرد احساسات دیگران ممکن است باعث شود برخی افراد روشهای بهتری برای آزار دادن دیگران پیدا کنند. و البته ما همیشه این موضوع را یادآوری میکنیم که بسیاری از نازیهای شرور عاشق هنر، ادبیات و موسیقی بودند. هرچند در بخشهای قبل مانند بخش مقایسه تأثیر آثار هنری اصل و تقلبی مشخص شد که سر و کار داشتن با هنر ممکن است احساس همدلی و دلسوزی ما را افزایش دهد اما هیچ تضمینی برای این موضوع وجود ندارد. بهتر است در برابر افکار پوچ خود در مورد هنر مقاومت کنیم، مگر اینکه شواهد لازم برای اثبات ادعاهای موفق را داشته باشیم.
جمعبندی
ما به خاطر دلایل زیادی به سمت هنر جذب میشویم اما یکی از قدرتمندترین این دلایل تجربه احساس برقراری ارتباط با ذهن بزرگ یک هنرمند است. امکان تجربه چنین احساسی اگر بدانیم یک اثر هنری توسط دستیار، یک متقلب و یا یک دستگاه یادگیری عمیق ساخته شده است وجود ندارد. در این حالت ما ناامید و حتی عصبانی میشویم. از جمله تاثیرات مفید سروکار داشتن با هنر این است که هنرآفرینی اثرات مثبتی بر روی حال و هوای ما میگذارد.
همچنین مشاهده آثار هنری این امکان را برای ما فراهم میکند که از طریق روشی ایمن که منجر به احساس لذت میشود با احساسات منفی درگیر شویم. اما آیا همدلی که ما نسبت به هنرمند احساس میکنیم (برای مثال نسبت به رامبرانت به عنوان یک پیرمرد، یا احساسی که نسبت به شخصیتهای یک داستان داریم) حتی زمانی که جهان موزه، کتاب ، فیلم یا تئاتر را ترک میکنیم باعث تغییر رفتار ما خواهد شد؟ اینها سوالاتی هستند که هنوز جوابی برایشان پیدا نکردهایم.
۰ دیدگاه