مصاحبه با ویلف دیویس (Wilf Davies) کشاورزی از کشور ولز
من تمام عمرم یعنی 72 سال در دره تیفی (Teifi) در غرب ولز زندگی کردم. من یک کشاورز هستم و از 71 گوسفند نگهداری میکنم. دوران جوانی خودم را با کمک کردن به خانوادهام در مزرعه گذراندم. حتی زمانی که جوان بودم هم نمیخواستم از اینجا فرار کنم. این دره در قلبم جای گرفته است. فقط یک بار ولز را ترک کردم و آن هم 30 سال پیش و زمانی بود که به یک مزرعه در انگلستان رفته بودم.
بسیاری از دوستان دوران کودکیام برای پیدا کردن کار در شهرهای بزرگ از اینجا رفتند. زمانی که جوان بودم یک پیشنهاد برای کار در سکوهای نفتی اسکاتلند دریافت کردم ولی هیچوقت نتوانستم از اینجا بروم. قلب من به پرندهها و درختهای اینجا تعلق دارد. میدانم اگر رفته بودم همیشه به دره خودم فکر میکردم، پس چرا باید چنین کاری انجام میدادم؟ تمام چیزی که میخواهم همینجا است.
یک روتین عادی
درست مثل طبیعت من هم یک زندگی عادی دارم. این روال عادی شامل غذایی که میخورم هم میشود. اگر بخواهم در مورد تجربیات زندگی کشاورزی بگویم، بهتر است بدانید من به مدت 10 سال و حتی در روزهای کریسمس یک شام یکسان خوردم: دو تکه ماهی، یک پیاز بزرگ، یک تخم مرغ، لوبیای پخته و در آخر چند بیسکویت. برای ناهار هم یک گلابی، یک پرتقال و چهار ساندویچ با خمیر دارم. اما گاهی اوقات اگر هوا سرد باشد برای تنوع سوپ هم میخورم.
زمانی که به سوپرمارکت میروم دقیقاً میدانم چه چیزهایی میخواهم. به غذاهای دیگر علاقه ندارم. هرگز غذاهای چینی، هندی و فرانسوی نخوردم. چرا باید تغییر کنم؟ همین حالا هم غذایی که عاشقش هستم را پیدا کردهام. تغییر دادن من کار بزرگی است. عمویم که مثل من یک کشاورز لیسانسه است برای تمام وعدههای غذایی خود یک غذا میخورد. او برای صبحانه، ناهار و شام فقط نان، کره، پنیر و چای میخورد. (همچنین برای پذیرایی از مهمانان خود مربا هم دارد.)
فرقی ندارد روز عید پاک باشد یا کریسمس، در هر صورت کشاورز بودن به معنای این است که همه روزها شبیه به هم هستند. با این حال حیوانات هنوز به غذا نیاز دارند، غذا دادن به گوسفندان و دیدن خوشحالی آنها باعث میشود من هم خوشحال شوم، آنها هرگز برای شام غذای متفاوتی نمیخواهند.
شهرهای بزرگ را دوست ندارم
با توجه به تجربیات زندگی کشاورزی من ممکن است مردم تصور کنند من چیزهای جدید را تجربه نمیکنم، اما به نظر من راز داشتن یک زندگی خوب لذت بردن از کاری است که انجام میدهید. من هیچوقت نمیتوانم داخل خانه بمانم و تلویزیون تماشا کنم. شنیدهام لندن جایی است که بهتر است از آن فاصله بگیرم. فکر میکنم زندگی در یک شهر میتواند وحشتناک باشد، مخصوصا برای افرادی که در واحدهای روی هم ساخته شده برجهای بزرگ زندگی میکنند. هرگز نمیتوانم چنین کاری انجام دهم. قدم زدن اطراف مزرعه من را شگفتزده میکند. بیرون کار کردن است که زندگی من را میسازد و فقط زمانی به خانه میروم که هوا خیلی بد باشد.
زیباییهای دره تیفی
پاییز با آن برگهای رنگارنگش فصل مورد علاقه من در سال است. این فصل خیلی زیباست. در ماه آوریل هر سال فاختهها به اینجا میآیند و من مشتاقانه منتظر شنیدن صدای آنها میمانم. بسیاری از مردم، افراد محلی و پرندهنگران برای شنیدن صدای فاختهها به اینجا میآیند. اما به اندازه کافی اینجا نمیمانند و گاهی حتی از ماشینهای خود هم پیاده نمیشوند. این باعث میشود به شدت ناراحت شوم و راستش کمی هم به خاطر این موضوع گریه کرده ام، برای من ناراحت کننده است که بقیه نمیتوانند از این لذت ببرند، من مردم را تشویق میکنم از ماشینهای خود پیاده شوند و برای شنیدن آواز پرندگان تا بالای جاده بروند.
از شرایطی که دارم راضی هستم
من چند بار سکته کردهام و یک بار وقتی در بیمارستان بودم برای دو هفته نمیتوانستم حرکت کنم. اما گوسفندانم به من کمک کردند، میدانستم آنها به من اعتماد دارند و میدانند بهتر میشوم. من به همان اندازه که گوسفندانم به من نیاز دارند به آنها نیاز دارم، در حال حاضر حالم بهتر است و میتوانم تمام کارهای معمول خود را انجام دهم.
من هیچوقت ازدواج نکردم و در این مورد هیچ پشیمانی ندارم. فقط هیچوقت موقعیتش پیش نیامد و با اعتماد به نفس کامل میتوانم بگویم از شرایط کنونی خودم راضی هستم. من با این زندگی کشاورزی ازدواج کردهام. با خواهرم زندگی میکنم، مثل من او هم یک بار سکته کرده است اما دیگر نمیتواند حرکت کند. تمام تلاشم را میکنم که تا حد توانم از او مراقبت کنم اما او بیش از اینها به مراقبت نیاز دارد. خواهرم دو پرستار فوقالعاده دارد که چهار بار در روز به او سر میزنند.
با توجه به تجربیات زندگی کشاورزی من و فقط به این خاطر که همیشه یک غذای یکسان میخورم و دره را ترک نکردهام به این معنی نیست که دوست ندارم بدانم در دنیا چه خبر است. برای اینکه در جریان اخبار باشم هر شب به یک رادیو ولزی گوش میدهم. همیشه به داستانهای کشاورزی محلی و توسعههای جدیدی که در منطقه صورت میگیرد علاقه داشتم.
اگر میتوانستم جایی بروم دیوار بزرگ چین را انتخاب میکردم. حجم کاری که برای ساخت این دیوار انجام شده است قابل باور نیست. چون قبلاً سنگساز بودم میزان نبوغی که برای ساخت این بنا به کار رفته است را درک میکنم.
اگر کسی 2 میلیون دلار به من بدهد و بخواهد از اینجا بروم به او میگویم پولش را برای خودش نگه دارد. بیشتر شبها دقیقاً تا بالای دره قدم میزنم. از آنجا به پایین نگاه میکنم و همهچیز کوچک و دور به نظر میرسد. و من احساس سرمستی میکنم.
۰ دیدگاه