زمانی که جورج ساندرز در حال نوشتن آخرین کتاب خود به نام ” A Swim in a Pond in the Rain” بود، متوجه چیز عجیبی شد. این کتاب به بررسی هفت داستان کوتاه روسی میپردازد که ساندرز به مدت 20 سال در دوره نویسندگی خلاقانه در دانشگاه سیراکیوز نیویورک تدریس کرده است. بسیاری از نویسندگان در دانشگاه تدریس میکنند و بسیاری از آنها تدریس برایشان کار سختی است. اما ساندرز مدتها پیش «تصمیم گرفت که اینگونه نباشد.» او هفتههایش را به سه روز تدریس و چهار روز نوشتن، تقسیم بندی کرد. اما وقتی این کتاب روسی را شروع کرد، دو زندگی او با هم ادغام شدند.
او هنگام نوشتن در جایگاه تدریس اش قرار میگیرد و از این شرایط بسیار لذت میبرد. او میگوید: «وقتی وارد کلاس میشوم، حساسیت متفاوتی وجود دارد. ظاهر بیرونی یکسان است – من یک هیپی کچل بهم ریخته ام – اما در کلاس «من یک فرد خوب تر و کمتر خودخواه هستم.» با استفاده از این شخصیت کمی خوبتر و کمتر خودخواه روی صفحه کلید، اتفاقات جالبی رخ داد و شخصیت داستان نویس او تقویت شد.
باشگاه کتابخوانی و نوشتن خلاقانه
جورج ساندرز در ماه گذشته یک باشگاه کتابخوانی و نوشتن خلاقانه (Story Club) در Substack راه اندازی کرد. یک خبرنامه اشتراکی که هفته ای دوبار منتشر می شود. ساندرز وعده داده است که در این خبرنامه بررسی میکند که چه عاملی باعث موفقیت داستانها میشود و «ما از تماشای عملکرد ذهنمان در حین خواندن و پردازش یک داستان چه اطلاعاتی به دست می آوریم.» او همچنین درباره آنچه باعث میشود داستانها خوب از آب درنیاید صحبت میکند. علاوه بر این او پیشنویسهای اولیه داستانهای خود که توسط نیویورکر رد شدند را نیز به اشتراک میگذارد. یک هفته پس از اجرای این برنامه هزاران نفر مشترک مجله شدند.
کارنامه حرف های جورج ساندرز
اما چرا ساندرز می خواهد این کار را انجام دهد؟ او میخواهد چه دانشی را به دیگران منتقل کند؟ ساندرز در سال 2006 با چاپ اولین مجموعههای داستان کوتاهش، برنده بورسیههای مک آرتور و گوگنهایم شد. این شروعی برای جوایز و تقدیرنامههای فراوان او بود. او برای کتاب ” Tenth of December ” برنده جایزه فولیو در سال 2014 شد و برای “Lincoln in the Bardo” در سال 2017، جایزه بوکر را دریافت کرد. “Lincoln in the Bardo” اولین – و تاکنون، تنها – رمان او است.
داستان در قبرستانی اتفاق می افتد که پسر آبراهام لینکلن در آن دفن شده و گروهی از ارواح بیقرار در آن ساکن شده اند. اما حتی قبل از نوشتن این رمان نیز جورج ساندرز یک سلبریتی ادبی بود. دیوید سداریس، لنا دانهام، میراندا جولای و بن استیلر صداپیشگی این کتاب صوتی را بر عهده داشته اند. ساندرز که از خانهاش در کورالیتوس کالیفرنیا تلفنی با من صحبت میکرد، میگوید: «اینطور به نظر میرسد که من یک فرد برجسته هستم.»
او میتواند به مدت 10 تا 15 سال خود را در خانه ای محصور کند و رمان بزرگی مانند جنگ و صلح را بنویسد که در ذهن بسیاری از مردم جا باز کند. اما جورج ساندرز ترجیح داده که به جای آن، در دانشگاه تدریس کند. «اگر نارضایتی، بی تفاوتی یا تمجید دانشجویانم تاثیری بر من داشته باشد، خوب است.» او 63 سال دارد و گویی به مرز بصیرت رسیده است.
در پادکستی با Substack او گفت دلیل اینکه به این پلتفرم پیوسته است، بهره مند شدن از دانشی است که در کنار دانشجویان به دست آورده است (این نشاندهنده بزرگواری او است که خود را جمعکننده خرد دیگران میداند). بنابراین او با Story Club به جمع مخاطبانش بازگشته است.
تعبیری از Story Club
جورج ساندرز معرفی زیبایی از شیوه کار باشگاهش می کند: «نویسنده مانند کسی است که در جنگلهای زمستانی می دود و اسکیتهای یخی پوشیده است. برنامه نویسندگی خلاقانه (یا Story Club) همانند یک دریاچه یخی است که ناگهان ظاهر میشود: شما هنوز از انرژی طبیعی پاهای خود استفاده میکنید (چیز دیگری ندارید که از آن استفاده کنید) و در مسیرتان پیش میروید. فقط اکنون، سریعتر حرکت می کنید.»
در این استعاره نویسنده مجبور نیست نگران باشد، یا وسواس داشته باشد، یا برنامهریزی کند: او فقط باید اسکیت کند. به این معنی که او باید در رابطه با چالشهایی که معلم در مقابل او قرار میدهد، پرانرژی باشد. نویسنده باید چالشها را با روحیه بالا بپذیرد و بگوید: «خب، این کار را میکنم، شاید به من کمک کند.»
مقاله پیشنهادی برای مطالعه: الیزابت هاردویک: “استعداد” لازمهی نویسندگی است
اولین خبرنامه او شامل عکسی از او تنها در کلبه جنگلی پشت خانه اش در کرالیتوس در حال نوشتن بود. همسرش پائولا چند سال پیش آن کلبه را برای او خرید. داشتن چنین مکانی رویای یک نویسنده است. هیچ حصار یا ساختمانی در مجاور آن نیست. فقط یک کلبه است که توسط درختان و سایه های آنها احاطه شده است. اتاقهای نویسندگان معمولا جایی برای خلوت کردن هستند. اما ساندرز از آن کلبه برای میزبانی جامعه نویسندگان استفاده میکند. چرا او اینکار را میکند؟ «فکر میکنم یکی از چیزهایی که یک فرد در طول یک مسیر نگران آن است و همیشه به آن فکر میکند، این است که: آیا این واقعا مهم است؟»
جورج ساندرز نویسنده بزرگی است و بخشی از عظمتش به این دلیل است که با خواندن آثار او احساس میکنید که او با مهربانی با شما صحبت میکند.
وقتی مخاطبان احساس شنیده شدن میکنند
او به محض رسیدن نامه های خوانندگان کتاب “A Swim in a Pond in the Rain” پاسخ این سوال را گرفت. ساندرز همواره انبوهی از نامه های خوانندگان را دریافت میکند. «اما آن نامه ها درباره کتاب روسی… مردم می گفتند که دوران سختی را پشت سر میگذارند و با خواندن کتاب احساس همدردی کرده اند. هیچ چیز فلسفی ای در میان نبود. این فقط احساس صدای انسان دیگری بود که با آنها صحبت میکرد.» جورج ساندرز نویسنده بزرگی است و بخشی از عظمتش به این دلیل است که با خواندن آثار او احساس می کنید که او با مهربانی با شما صحبت می کند.
شاید به همین دلیل است که برخی از مردم مشاهدات خود را به خوانشهای او از داستانهای دیگر برایش می نویسند. البته برخی هم مخالف هستند. زنی به رویکرد او در مطالعه اسب در کتاب “Master and Man” تولستوی انتقاد کرده بود. او میگوید: «او کاملا حق دارد. وقتی کسی می نویسد که «من از رمان شما متنفر هستم» این اتفاق جالبی نیست. اما اگر درباره داستانی اظهار نظر کنند «این یک مکالمه است». خط مشی ساندرز در آموزش این است: «انرژی بساز. وقتی که تمامی افراد به مرز پختگی و کمال برسند، حرارت را احساس میکنید.»
مدیتیشنی از جنس کتاب
کتاب “A Swim in a Pond in the Rain” نزدیکترین نوع مطالعه دقیق است. نمودارها و شبکه ها در آن وجود دارد. جورج ساندرز که در دانشگاه مهندسی خوانده است و عاشق «این روش تقریبا مهندسی» برای نزدیک شدن به متن است. او میگوید: «تصور اینکه این روش شبیه به یک فرآیند است، واقعا مایه آرامش است.» البته این رویکرد انواع دیگری از آرامش را نیز برای او فراهم میکند.
او میگوید :«هر روز رفتن به کلبه برای من بسیار مفید بود.» این راهی بود برای اینکه بگویم: «من نمیتوانم دنیا را کنترل کنم.» ما نگرانیهای روزمره زیادی داریم. اخبار گوناگونی هر روز به ما میرسد. اتفاقهای وحشتناکی در حال رخ دادن است… و ما پذیرای آن هستیم…» اما «اگر شخصی بخواهد داستان جالبی بخواند، شما روی آن تمرکز میکنید. اکنون شما در حال مشاهده واکنش ذهن خود به آن هستید. من فکر میکنم که این نوعی مدیتیشن است.»
تعبیر جورج ساندرز از همه گیری کرونا
«برای من، همه گیری کمی شبیه مردن و تبدیل شدن به روح است. چون میتوانید دنیا را ببینید. هنوز آنجاست و میتوانید به یاد بیاورید که زمانی در آن دنیا بوده اید، آن را دوست داشته اید، بدون اینکه نگران ماسک زدن باشید… می توانید آن را به خاطر بیاورید، اما نمی توانید دوباره آن را زندگی کنید. بنابراین دقیقا احساس روح بودن را دارید.» «انگار که میگویید: «هه! وای! این دنیا دیوانه کننده است. فوق العاده است. ای کاش دوباره در آن بودم!» و البته این امید را داریم که دوباره به آن بازگردیم.»
او معتقد است،که این نوع مطالعه شما را از اضطراب بیماری همه گیر رها میکند. جورج ساندرز درباره زمانی که در کلبه خود، تدریس را شروع کرد، میگوید: «من ناگهان ایدههای جالبی را در همه جا دیدم.» او معمولا یک یا دو داستان در سال مینویسد. اما پس از پایان یافتن کتاب ” A Swim in a Pond in the Rain ” چهار داستان را در 18 ماه نوشت و نسخه خطی مجموعه بعدی خود را نیز فرستاد. تاثیر مطالعه دقیق «مثل گوش دادن به یکسری آلبومهای عالی و تلاش برای جدا کردن آنها بود. ناگهان می بینید که موسیقیدان شده اید.»
دغدغه نوشتن رمان
او میگوید: «این خیلی خندهدار است، اما یک شب، بلافاصله پس از اتمام کتاب ” A Swim in a Pond in the Rain ” خواب چهار یا پنج خط اول یک داستان جدید را دیدم. از تخت بلند شدم. به آشپزخانه رفتم و نشستم تا بنویسم. من معمولا این کار را نمیکنم. اما آن داستان را تا ساعت سه صبح به پایان رساندم. سپس یک سال را صرف بازبینی آن کردم.»
جورج ساندرز میگوید که فعالیتش در Substack او را از نوشتن رمان بزرگ دور نمیکند. او فقط میداند که به آن علاقهمند است و همواره از خود میپرسد که آیا میتواند درباره مردم عادی در آمریکا بنویسد. همانطور که او میگوید:
«من نویسنده ای هستم که کتابهای اولم با موضوعات سرگرم کننده، علمی تخیلی و دیستوپیایی بوده اند. اکنون احساس میکنم در سفری هستم تا بفهمم که تا چه اندازه احساسات واقعی من با شرایط زندگی مطابقت دارد. گویی میخواهم مطمئن شوم که کاری که انجام میدهم، بیاهمیت نیست. به عبارت دیگر، کتابی بنویسم که در آینده با مردم صحبت کند، کتابی که به درستی، روشنایی و تاریکی وجود انسان را آشکار کند. وقتی به کتاب جنگ و صلح فکر میکنم، در آن کتاب یک نوسان واقعی بین نور و تاریکی وجود داشت… من هم میخواهم یک نوسان واقعا خوب دربیارم.»
علاوه بر این او میگوید: «من آرامش را دوست ندارم. سیاست من این است که بیش از حد از خودم کار بکشم. من با خواب کمتر بهتر کار میکنم و کار بیشتر را دوست دارم.»
هفت مرحله تا نوشتن خلاقانه از دیدگاه جورج ساندرز
1. بازبینی کنید
ساندرز میگوید :«شهود، آن جرقههای قضاوت لحظهای است که هنگام ویرایش و بازبینی رخ میدهد. اینجا است که تغییراتی ارزشمند رخ میدهد. در Story Club ، او قطبنمای ذهنی خود به شکل سوزنی توصیف میکند که به قطب مثبت یا منفی اشاره میکند. قطب نما با توجه به احساس او از بازخوانی نوشته اش کار میکند. او هر جمله را چک میکند. اگر به قطب منفی اشاره کرد، بازبینی میکند. او آنقدر بازبینی را ادامه میدهد تا قطب نما به قطب مثبت اشاره کند.
2. پیش نویس ها را شماره گذاری کنید
ساندرز این را «یک بازی روانی» می نامد. او هر بار که تغییر بزرگی در متن رخ میدهد، پیش نویسها را دوباره شماره گذاری میکند. «میتوانم برگردم و بگویم: «اوه، تازه به صفحه 98 رسیدم.» آیا به هزار صفحه میرسد؟ این بستگی دارد که چگونه آنها را بشمارید.»
3. پرینت کنید
او میگوید: «بازبینی متن تا وقتی آن را پرینت شده نبینم، برایم بی معنی است. تفاوت بصری زیادی در خواندن از روی صفحه نمایش با برگه پرینت شده وجود دارد. من به کامپیوتر اعتماد ندارم و باید از نسخه چاپی بخوانم.»
4. بدانید که چه زمانی بیش از حد بازبینی میکنید
کسانی که تازه شروع به نوشتن می کنند، باید «برای اینکه با دنیای خاص خود آشنا شوند، بازنویسی کنند. سپس علائم فردی خود را برای بازنویسی یاد می گیرند.» جورج ساندرز میگوید: «به تدریج یاد میگیریم تا کجا باید بازنویسی کنیم تا روح نوشته از بین نرود.»
5. هر زمانی میتواند زمان خوبی باشد
جورج ساندرز میگوید: «میزان بهره وری و زمان پشت میز نشستن لزوماً ارتباط خطی باهم ندارند. زمانی که من کار مهندسی میکردم، هرگز بیش از 40 دقیقه پشت سرهم نمی نوشتم.
6. با مشکلات داستانتان روبرو شوید
«اگر بخواهید مشکلات داستانتان را انکار کنید و با وجود مشکل در داستان، به نوشتن ادامه دهید، نتیجه کار خیلی خوب نخواهد بود. اما اگر در طول داستان به خود بگویید: «مشکلی داری، درسته؟» نتیجه بهتری می گیرید، زیرا صادقانه با آن روبرو شده اید.»
7. از فکر کردن به موضوعات بزرگ خودداری کنید
«اگر ایده کوچکی به ذهنم برسد که به آن علاقه مند شوم، می گویم: «خوب است، من این کار را انجام خواهم داد.» اما در آن لحظه ذهن شما می گوید: «دلیل نوشتن این قسمت، نقد مردسالاری است.» من این حرف را قطع میکنم. «نه نه. ما نمیدانیم چرا این کار را انجام می دهیم. ما فقط این کار را انجام میدهیم چون دوستش داریم و در نهایت میفهمیم که چه منظوری پشت آن است.»
۰ دیدگاه