تعریف لذت
“لذت” را نمیتوان به راحتی تعریف کرد. زیرا معمولا تعریف مشخصی ندارد و حتی ممکن است ما را به اشتباه بیاندازد. اما در این مقاله به دنبال جواب این سوال هستیم که آیا فلسفه میتواند به ما کمک کند تا به درستی به ماهیت این مفهوم پی ببریم؟
لذت یک احساس درونی و خوشایند است. چیزهایی که به شما احساس خوبی میدهند. چیزهایی که دوست دارید و تجربیاتی که باعث می شوند شما بگویید: بله همین را میخواستم! اینها تعریف لذت هستند.
در آوریل سال 1778 جیمز باسول (James Boswel) از ساموئل جانسون (Samuel Johnson) شاعر و نویسنده معروف انگلیسی پرسید: “چرا دیگر مشروبات الکلی نمینوشی؟”. جانسون 68 ساله جواب داد که دوست دارد کنترل بیشتری روی خودش داشته باشد. البته او به دوست خود اطمینان داد که زمانی که پیرتر شود دوباره مشروب خواهد خورد. باسول (Boswel) در ادامه گفت: من به یاد دارم که شما یک بار به من گفته بودید اگر مشروب نخورم حس میکنم چیز مهمی را از دست دادم” دکتر جانسون (Johnson) پاسخ داد: “مطمئناً من یکی از لذتهای زندگی را از دست خواهم داد. اما از طرف دیگر این پرهیز من باعث میشود تبدیل به انسان شادتری شوم.”
حتی در دنیای مدرن نیز برخی افراد اعتقاد دارند که در همه موارد لذت بردن باعث شادی و خوشحالی درونی ما نمیشود و این یک تصور رایج است. یا حتی میگویند لذت باعث نمیشود ما به فرد شادی تبدیل شویم. به عبارت دیگر، به اعتقاد این افراد مفهوم لذت اهمیت کمتری نسبت به صفاتی مانند صداقت و پرهیزکاری که سرچشمهی ذات الهی هستند، دارد. همهی انسانها تمایل دارند تا از انجام کارهای مختلف لذت ببرند. با این وجود لذت گرایی بیشتر به عنوان یک کار افراطی مطرح میشود چون انسان را به یاد مفاهیمی مانند خودخواهی و آشفتگی میاندازد. همه عقیده دارند که لذت ماندگار نیست و این طرز فکر تا به امروز ادامه داشته است. در واقع صداقت، خرد و منطق مواردی هستند که جاودانه هستند و ما باید در دنیا به دنبال کسب این صفات باشیم.
فیلسوفهای اخلاق مدار و مریدان آنها در هر زمان و هر مکان، لذت جویی را یک کار اشتباه میدادند. اما آیا مفهوم لذت در زمان ما به درستی تعریف شده است؟ آیا ما غرق در لذت شدیم و او ما را تحت کنترل خود دارد؟ فکر نمیکنم این طور باشد. حتی اگر افراد بیشتری نسبت به گذشته زندگی راحت تری داشته باشند باز هم پذیرفتن این که ما کارهای مختلف را فقط به خاطر لذت بردن از آنها انجام میدهیم سخت است. بیشتر اوقات لذت به عنوان بهانهای برای جایزه و پاداش و زنگ تفریحی بین کارهای ضروری دنیا تلقی میشود.
لذت چیزی است که به شما اجازه میدهد بیشتر کار کنید، قبل از درگیر شدن با غمها و مشکلات زندگی نفسی تازه کنید. اما اگر بگوییم تنها به دلیل لذت بردن از چیزی به دنبال آن هستیم، احساس خجالت به ما دست میدهد و قطعا بهانه میآوریم و آن را نمیپذیریم.
لرد بایرون(Lord Byron)، شاعر و سیاست مدار انگلیسی، یک بیت شعر به یادماندنی را در این مورد سروده است: ” ای لذت! تو واقعاً حس دلپذیری به انسان میدهی ولی در عین حال کسی که از چیزی لذت ببرد باید نفرین شود.” همچنین این تفکر نیز وجود دارد افرادی که تسلیم لذت میشوند اغلب با حیوانات نامهربان هستند.
اپیکتتوس (Epictetus)، فیلسوف رواقی یونانی، به کسانی که لذت را کار درستی میدانند گفت: “زندگی شما پست و بیارزش است. به روند زندگی خود ادامه دهید. بخورید، بنوشید، به دستشویی بروید و بخوابید، و از زنان لذت ببرید.
فردریش نیچه (Friedrich Nietzsche)، فلیسوف آلمانی، انسان را کسی میدید که مرتبهاش پایینتر از حشرهای مانند کرم است. او بیان کرد “انسان نباید در زندگی تلاش کند تا از چیزی لذت ببرد بلکه باید قلم به دست بگیرد و نویسندگی کند و تنها مردم انگلیس هستند که این کار را میکنند.
این جمله در مورد همه لذتها صدق نمیکند. دکتر جانسون (Johnson) سعی کرد منظور خود را به طور صحیح برساند. او گفت “منظور من لذت حسی بود. وقتی مردی میگوید با یک زن لذت برده است، منظور او فقط یک مکالمه ساده نیست بلکه چیزی کاملاً متفاوت است.” ( احتمالا موقع این حرف چشمک هم زده است.) لذتهایی که او آنها را کم ارزش و پست میداند لذتهایی هستند که به بدن ما مربوط میشوند. مانند نوشیدن مشروب یا حس خوبی که زمان در آوردن چکمه بعد از کوه نوردی به ما دست میدهد.
از نظر دکتر جانسون (Johnson) و متفکران لذتهای ذهنی، لذتهای درست و مطلوب هستند. این لذتها خالص و پاک بوده و آسیبی به بقیه نمیرسانند. آنها باید پاک بمانند و جدا از لذتهای جسمانی که برای افراد سطح پایین جامعه است، تعریف شوند. یا همانطور که دکتر جانسون (Johnson) صریحاً بیان کرد: ” بخش بزرگی از درون انسان، ناپاک و ناخالص است.” پس باید از لذتهای جسمانی دوری کنیم.
این مقاله هدف پیچیده و سختی ندارد. من میخواهم در مورد باورهای مختلفی که افراد درباره این موضوع دارند صحبت کنم. مفهوم لذت تعریف مشخصی ندارد چون پدیدهای ملموس است و همهی ما آن را حس میکنیم. اما اینکه بخواهیم مفهوم این کلمه را به طور دقیق بفهمیم مثل این است که آب را در هاون بکوبیم. چون قطعا نمیتوانیم معنی ثابتی از آن برداشت کنیم. اما در هر صورت باید دربارهی مفهوم لذت، ارزشها، ماهیت آن و باورهایی که مردم دربارهی آن دارند تفکر کنیم چون فهمیدن این موضوع اهمیت زیادی دارد.
میدوارم در مورد مفهوم لذت، تفکر و تجزیه و تحلیل کنید. اگر بیشتر در مورد آن تحقیق کنید شاید مطالب جدیدی از این مفهوم در ذهن شما شکل بگیرد.
بررسی لذت از زوایای مختلف
شما میتوانید لذت را در هر جایی پیدا کنید. و هنگام هرکاری این حس را با تمام وجود احساس کنید. البته نمیتوان لذت را به صورت دقیق تعریف کرد.
افراد زیادی به سراغ راههای اشتباه برای لذت بردن میروند که این مسئله خیلی ناراحت کننده است. البته این موضوع نشان میدهد که انسانها تفاوت زیادی با همدیگر دارند. بعضی تفاوتها ممکن است کوچک باشند. مثلا من نمیتوانم درک کنم که چرا مردم دوست دارند گلف تماشا کنند. یا حتی در فرهنگها، زمانها و نسلهای مختلف این تفاوت به صورت عجیب تر دیده میشود. برای مثال لذتی که مردم از حضور در مراسم اعدام میبردند، نیز حس عجیب و درک نشدنی است.
به لذتهایی که در زندگی خود بردید فکر کنید. چه چیزی در این لذتها مشترک است؟ مرز باریکی بین این لذتها وجود دارد و تقریبا همهی این احساسها شبیه هم هستند. گرمایی که شال گردن در زمستان به شما میدهد، صدقه و کارهای بزرگی مانند کمک به خیریه یا تماس با مادربزرگ، قسمت خنک بالش، آن حسی که دلت برای یک نفر تنگ شده و احساس خوشحالی همراه با ناراحتی از یادآوری آن شخص به تو دست میدهد. لذت باز کردن بطری نوشابه و موارد مشابه دیگر احتمال حس لذت بخش و خوشایندی به ما منتقل میکنند.
واقعا چه کسی میتواند بگوید این کارها لذت بخش نیستند؟ مگر میشود این کارها لذت بخش نباشند؟ بنابراین سوال این است: اگر لذت را میتوان از همهی این کارهای مختلف دریافت کرد پس تعریف لذت چیست؟ و رایج ترین پاسخی که به این سوال داده شده این است که لذت یک احساس درونی و خوشایند است. چیزهایی که به شما احساس خوبی میدهند. چیزهایی که دوست دارید و تجربیاتی که باعث می شوند شما بگویید: بله همین را میخواستم! اینها تعریف لذت هستند.
بسیاری از فیلسوفان این تعریف یا بخشی از آن را تایید کردند. آنها معتقدند که ماهیت لذت را نمیتوان به طور دقیق تعریف کرد ( البته در مورد روشهایی که میتوان لذت برد، با هم اختلاف نظر دارند). حسی که لذت به ما میدهد مشخص و آشکار است. این مفهوم از بخشهای مختلفی تشکیل شده و تنوع زیاد آن باعث شده که خیلی از افراد به این نتیجه برسند که لذت یک عنصر مهم وجود ما و یک تجربه کاملا بدیهی است.
ادموند برک (Edmund Burke) فیلسوف ایرلندی درباره این موضوع گفته است که لذت را نمیشود تعریف کرد. جان لاک (John Locke) فیلسوف انگلیسی نیز معتقد بود که لذت قابل توصیف نیست و راه شناخت آن فقط از طریق تجربهی این حس ممکن است.
به نظر من دیدگاهی که این فیلسوفان نسبت به لذت دارند به ما کمک نمیکند تا بتوانیم درک درستی از مفهوم لذت بدست آوریم یا آن را تجزیه و تحلیل کنیم. آیا همانطور که ویلیام جیمز (William James) بیان میکند لذتها به طور کلی با تجربیات مفیدی همراه هستند، آیا این تعریف واقعی لذت است؟ شاید هم این تعریف صحیحی باشد. اما زمانی که تعداد زیادی از فیلسوفان به راحتی نظر خود را بیان میکنند و میگویند “توصیف لذت بسیار ساده است” ما تعجب میکنیم و دچار شک و تردید میشویم. همچنین یک بار الیزابت آنسکوم ( Elizabeth Anscombe) گفت که “نظر ارسطو درباره لذت چرت و پرت است”. من فکر میکنم حق با او بود.
لذت های روحی مطلوب و لذتهای جسمانی شرم آور هستند
شاید اشتباه ما این است که دنبال یک تعریف ثابت هستیم. همان طور که در یک صورت فلکی ستارههای زیادی وجود دارد، برای لذت بردن نیز از کلمات زیادی استفاده میشود. شادی، لذت، خوشبختی، رضایت و حتی کلمات بیشتری مانند از خود بیخود شدن، سرخوشی، ستایش و سعادت را پیدا خواهید کرد. افلاطون عقیده داشت لذت شامل احساسات خوب زیادی میشود و هنگامی که تجربهی مثبت و خوبی داریم آن احساس را بدست میآوریم. اما اگر از من بپرسید چه چیزی تجربهی تو را مثبت و دلنشین میکند؟ من کاری به حرف فلاسفه نخواهم داشت و میگویم خود تجربه آن کار است که حس لذت بخش و خوشایندی به من میدهد.
امروزه بسیاری از فیلسوفان عاشق جستجو و عمیق شدن در مفاهیم ریز هستند و دوست دارند طوری نظر بدهند که هیچ کسی نتواند حرف آنها را نقض کند. تفکرها و نظریهها بارها تغییر کردند و حتی به زیر مجموعههای کوچکتر تبدیل شدند، مکاتب و جنبشهای مختلفی بوجود آمدند و همه اینها دست به دست هم دادند تا جنگهای مختلفی به وجود بیاید. اما هنوز این دیدگاه سنتی وجود دارد که لذتها تنها به دو بخش تقسیم می شوند: لذتهای جسمانی و لذتهای ذهنی. اگر لذت را به بخشهای مختلفی تقسیم کنیم مانند این است که یک فرد را به بخشهای جداگانهای تقسیم کردیم. یا به عبارت دیگر، انگار شما بدن خود را جدا از ذهن، عقل، روح یا هر چیزی که شما را تبدیل به یک انسان میکند، بدانید.
لذتهای جسمانی شامل آرامش در حمام گرم، چای لب سوز یا حتی لذت جنسی میشوند. در حالی که لذتهای ذهنی شامل تصور مجازات دشمنان (و شاید دوستانتان)، احساس یکی بودن با طبیعت، تفکر در مورد حقیقتهای والا هستند و این کارها در بیشتر موارد از نظر فیلسوفان علم فلسفه به عنوان بالاترین لذتها مطرح میشوند.
چرا لذتهای جسمانی بد تلقی میشوند و ماهیت بدی دارند؟ طبق معمول افلاطون درباره این موضوع صحبتهای مختلفی کرده است. البته نظرات او در طول گفتگوها تغییر میکند اما برخی از افکار کلی او در این زمینه قابل توجه هستند. او میگوید، بیشتر اوقات لذت جسمانی با درد همراه میشود و چون درد چیز بدی است پس لذت جسمانی هم مطلوب نیست.
لذت و درد رابطهی نزدیکی با هم دارند. به اعتقاد افلاطون گاهی اوقات دقیقاً وقتی از درد رها میشوی احساس لذت میکنی. سقراط قبل از ان که اعدام شود متوجه شد که چه چیزهای به ضرر او تمام شده و گفت که “انسان به دنبال لذت است.” لذتهای جسمانی میتوانند در صورت تکرار یا زیادهروی مستقیماً باعث تجربهی ناخوشایندی شوند. تصور کنید که شما در کل زندگی خود فقط یک کیک شکلاتی دارید. قطعا به راحتی میتوانید از این کیک لذت ببرید و آن را نوش جان کنید اما اگر پنجاه تا کیک داشته باشید. باید تصمیم بگیرید کدام یک را در چه روزی بخورید تا تمام نشوند. این افکار ذهن شما را مشغول میکنند و زیاد از خوردن آنها لذت نمیبرید. مفهوم لذت هم همین طور است. همچنین زمانی که یکی از آرزوهای ما برآورده میشود ما لذت میبریم. اما افلاطون خود این آرزوها را ناراحت کننده میدانست چون به دنبال کمبودهای زندگی بود. امیلی فلچر (Emily Fletcher) در تحلیلهای فوق العادهی خود بیان داشته: ” لذت بردن همیشه بعد یک درد کوتاه احساس میشود.”
همیشه به ما میگویند لذتهای جسمانی باعث میشوند مردم از راه درست گمراه شوند. و این انتقادی دیگر از افلاطون است. همچنین فیلسوفان اخلاقمدار مسیحی سعی دارند از طریق آن اعمال دیگران را تغییر دهند. تفکر دیگر این است که لذت جسمانی و به دنبال لذتهای جسمانی بودن تاثیرات بدی روی باورهای ما دارد. باور غلط افلاطون این بود که اگر این نوع لذت را احساس کنیم، در این صورت بدن انسان را مهمتر از روح او تلقی کردهایم. همان طور که این افکار بین مسیحیان باب شده بود افلاطون در کتاب خود فائدو (Phaedo) نوشت که بدن شما “زندان” روح شماست و یک تضادی بین این دو حس وجود دارد. هر وقت خود را در لذتهای جسمانی غرق کنید با دستهای خود خودتان را زندانی کردید. چون تصور غلطی برای شما ایجاد میکند و شما حس خوبی از زندانی کردن روح خود پیدا خواهید کرد. افلاطون ادامه داد: ” لذت و درد مانند میخی هستند که روح را به بدن وصل میکنند و آنها را کنار هم نگاه میدارد. جسم، روح را دنیایی میکند؛ بنابراین به انسان تلقین میکند که حقیقت از طریق بدن درک میشود نه ذهن و روح. روح راهی است برای پیدا کردن حقیقت؛ بنابراین بدن و لذت های آن حواس او را پرت میکنند و باعث نادرستی و سردرگمی میشوند.
اما آن طور که فیلسوفان میگویند لذتهای ذهنی هیچگونه زشتی و پلیدی ندارند و جسم را بیارزش نمیکنند. لذتهای ذهنی “خالص و پاک” هستند آنها معمولاً هیچ ارتباطی با درد ندارند بلکه به روح مرتبط هستند که شما را به زندگی پس از مرگ وصل میکند. افلاطون فکر میکرد که بزرگترین لذت ذهن لذت یادگیری به ویژه فضیلتهای اخلاقی است. اگر روح شما از لذتهای نفسانی دوری کرده و در عوض فضیلتهای اخلاقی را جایگزین آن کند ویژگیهای فوق العادهای از جمله درست کاری، شجاعت، آزادی و حقیقت به دست خواهد آورد. زمانی که به این جایگاه رسیدی، میتوانی با خیال راحت آغوشت را برای مرگ باز کنی.
اما دقیقاً چه چیزهایی باعث میشوند لذتهای ذهنی برای ما خوشایند باشند؟ مدتهاست که متفکران بین لذتهای ذهنی و موضاعات غیبی مانند خدا ارتباط ایجاد کردهاند. البته جالبتر از آن نحوهی توصیف آنها در یک زمینه سکولاری و دنیایی است.
ویلیام جیمز ( William James) فیلسوف امریکایی لذتهای ذهنی را به احساسات شکننده تعبیر کرده و اظهار داشته مباحث مختلفی از جمله هماهنگی اصوات، رنگها و خطوط بر ما تأثیر میگذارد که به نظر ذاتی هستند. اما در نهایت با لذتهای جسمانی تفاوت چندانی ندارند و ویلیام جیمز (William James) میگوید زمانی که یک لذت بزرگ ذهنی ما را جذب میکند باعث میشود که به لذتهای جسمانی برسیم . ما باید خیلی مواظب این تفاوتها باشیم چون مرز باریکی میان این دو لذت وجود دارد.
جایی که درد وجود ندارد لذت پدیدار میشود
فیلسوفان رواقی و مسیحیان از جمله کسانی بودند که لذت جسمانی را بسیار بد میدانستند. بعضی از تفکرات آنها باعث میشوند ما نتوانیم دیدگاه با ارزشی به جهان اطراف خود داشته باشیم. برای فیلسوفان رواقی فضیلتهای اخلاقی، اهمیت بسیاری داشتند و به عنوان خیر مطلق مطرح میشدند. همچنین به اعتقاد آنها هرچیزی که به این فضیلتها ربط نداشتند، از ارزش کمی برخوردار بودند. به عبارت دیگر، از نظر آنها احساسات اهمیتی نداشتند و لذت، حس بیفایدهای بود. زیرا قدرت فکر منطقی را از شما میگرفت و خواستههای نامطلوبی در شما ایجاد میکرد. همه از لذتهای نفسانی متنفر شده بودند و مسیحیان از این دیدگاه استقبال میکردند.
در آن زمان رقبای مسیحیان و فیلسوفان رواقی، اپیکوریها بودند. لذت بردن دیدگاه اصلی مکتب اپیکوریسم بود. البته نه لذت به عنوان چاشنی زندگی بلکه لذت از فقدان.
سیسرو(Cicero)، فیلسوف رومی، زمان نوشتن عقیدههای مکتب اپیکوروس این موضوع را عنوان کرد:
لذتی که ما به دنبال آن هستیم، تنها آن لذت مقبول که از طریق حواس بدست میآید و باعث خوشی میشود نیست بلکه بزرگترین لذت، تجربهای است که در نتیجه از بین رفتن کامل درد حاصل میشود. یا همانطور که بعدها آدام اسمیت (Adam Smith) فیلسوف اسکاتلندی گفت: “چه چیزی میتواند انسان را خوشحالتر کند اگر او سالم باشد، بدهکار نباشد و باطن پاکی داشته باشد. آیا همین کافی نیست؟”
این دیدگاه هم در مورد لذتهای جسمانی و هم در مورد لذتهای معنوی صدق می کند. اپیکورها فکر میکردند که* لذت های جسمانی شامل تشنه نبودن میشود*. بنابراین لذتهای ذهنی در اپیکوریسم چه تعریفی دارند؟ آدام اسمیت (Adam Smith) متوجه شد که چیزی که روح ما را پژمرده میکند ترس از مرگ است و سعی کرد با یک راهکار کوچک این مشکل را حل کند و ما را متوجه اشتباهمان بکند: وقتی شما زنده هستید مرگی وجود ندارد. و وقتی شما مردید زندگی معنایی ندارد. زمانی که این موضوع را بتوانید درک کنید، ترس شما از مرگ کم خواهد شد و این باعث ایجاد احساس لذت بخشی در شما میشود.
اگرچه این یک دیدگاه معتدل و منفی از لذت جسمانی است اما افراد زیادی هستند که آن را قبول ندارند. این دیدگاه جنبهی مادی زندگی را تقویت میکند و به ما اجازه میدهد که از جسم انسانی خود لذت ببریم. دیدگاه فیلسوفانی مانند اپیکورس (Epicurus)، والا (Valla)، اراسموس ( Erasmus)، مونتنی (Montaigne)، ولتر (Voltaire)، هیوم (Hume)، میل (Mill) و راسل (Russell) شباهت زیادی به هم دارد. دیدگاه آنها یک دیدگاه فراگیر و پذیرفته شده در دنیا است و گویای این است که ما نباید از لذتهای جسمانی بترسیم. البته باید اعتدال را هم رعایت کنیم.
مونتنی (Montaigne) معتقد بود:”من که در زمین زندگی میکنم و نه آسمانها، از آن خرد غیرانسانی متنفرم که ما را تبدیل به دشمنان متوهن بدن خود و آنچه از آن حاصل میشود میکند.”
طبیعت دو نوع لذت را در اختیار ما میگذارد: لذتهای والا و با ارزش و لذتهای پوچ و سطحی
در یکی از روزهای آوریل در سال 1336، پترارک (Petrarch) تصمیم گرفت که از کوه ونتو (Mont Ventoux) در ایالت پروونس (Provence) بالا برود. این کار آسانی نبود. یک سفر رفت و برگشت کم و بیش 18 ساعته از یک کوه بدون سر سبزی و سخت بود که باد نیز در اطراف آن به شدت میوزید. به همین دلیل اسم آن را “ونتو” گذاشتند چون ونتو به معنی بادخیز است. بعد از صعود پترارک (Petrarch) او تبدیل به یک اسطوره شد. در حقیقت به نظر میرسید این کار او ظهور مکتب انسانگرایی را مژده میدهد. چون ظاهراً اولین باری بود که کسی به خاطر لذتی که این کار دارد، از کوه بالا میرفت. پترارک (Petrarch) گفت: “تنها انگیزه من این بود که ببینم بودن در ارتفاعات چه احساسی دارد.”
توضیح او در اینباره پر از تمثیل و مطالب سنگین است و پترارک (Petrarch) در توضیحات خود در مورد تمایل به دین آگوستین قدیس (St Augustine) خود در هزاره قبل نیز صحبت کرده است. اما هنوز او را به عنوان “مرد کوه” میشناسند که مجذوب زیبایی یک منظره منحصر به فرد شده است. پترارک (Petrarch) روی قله به سمت جنوب و ایتالیا نگاه میکند و یاد خاطرات رومیان باستان میافتد. او به سمت غرب نیز نگاهی میاندازد و رشته کوه پیرنه (Pyrenees) را به یاد میآورد؛ و هنگامی که نگاه خود را به سمت شمال میبرد، لیون (Lyon) سومین شهر بزرگ فرانسه را تصور میکند. اگرچه او واقعاً نمیتواند این مکانها را از نزدیک و از روی آن کوه ببیند اما میداند که آنها کدام سمت هستند چون او در ارتفاعی بالاتر از همهی آنها ایستاده است. در آن لحظه تمام اروپا زیر پای پترارک (Petrarch) قرار داشت و او منظرههای اطراف را تماشا میکرد.
پترارک (Petrarch) محو شکوه و عظمت طبیعت شده بود. او در مقابل این عظمت خیلی کوچک بود و مانند یک نقطه دیده میشد. او حتی بالاتر از جزایر اطراف خود ایستاده و به قول خودش ابرها زیر پایش بودند. او در آن لحظه خود را موجودی ناچیز و در عین حال قدرتمند میدید. این حس شما را مضطرب میکند و در همان حال باعث میشود لذتهای والا و متعالی را تجربه کنید. ویلیام وردزورث (William Wordsworth) ، شاعر بزرگ انگلیسی، از اولین کسانی بود که این احساس عجیب را برای ما به صورت مفهومی توصیف کرد و آن را در معروف ترین اشعار خود یعنی تینترن ابی (Tintern Abbey) آورد:
– و من احساس کردهام
حضوری که من را با لذت آشفته می کند
به من افکار مترقی می بخشد، یک حس والا
حسی عمیق از به هم پیوستگی
حضوری که در نور خورشید در حال غروب است
در هوای تازه ، در آسمان آبی، در اقیانوس
حضوری در ذهن انسان
حضوری که جنبش و روح می بخشد به هر آنچه به تفکر می آید
و بر همه چیز احاطه دارد.
شما همچنین میتوانید در طبیعت یک لذت متفاوت را پیدا کنید. این نوع لذت تقریباً در تضاد با آن لذت والایی است که در بخش بالا درباره آن صحبت کردیم. لذت یک احساس انزوا، تنهایی، رهایی و آزاد شدن از طلسم این جامعهی خسته کننده و آدمهای بیشمارش. شما میتوانید به عنوان یک زاهد و گوشهنشین برای مدت کوتاهی به دل طبیعت سفر کنید. فکر میکنم این کار میتواند به شما کمک کند که آن حس منحصر به فردی را که به عنوان یک انسان باید داشته باشید، دوباره به دست آورید.
لرد بایرون (Lord Byron) نیز در این مورد معتقد بود: “من حس لذت را در جنگلهای ناشناخته میبینم. درحس خلسه در یک ساحل دورافتاده.” اگرچه او عشق خود را به همه طبیعت بیان میکرد اما رازآلود بودن جنگلها توجه او را از همه چیز بیشتر جلب میکرد. این واقعیت دلپذیر که هیچ کسی پایش را تا به حال در جنگل نگذاشته بسیار شگفتانگیز است. بنابراین طبیعت شاید لذتی دائمی به شما هدیه کند که بتوانید در آن جا خود واقعیتان را پیدا کنید.
لذت بردن از شادی دیگران
البته احساس لذتی که شما از دیدن یا شنیدن مشکلات دیگران کسب میکنید، دقیقا شبیه یک دریاچهی عمیق است. فرقی نمیکند که از این لذت احساس شرم کنید یا مغرورانه از مشکلات دیگران شاد شوید در هر صورت هنگامی که شکست دشمنان خود را میبینید واقعا لذت خواهید برد. و اکثر مردم به اندازهی کافی دشمنانی دارند که کارهای غیر قابل توجیهی انجام میدهند. بنابراین این چشمه هرگز خشک نمیشود. اما در مورد حس متضاد آن یعنی خوشحالشدن از لذت دیگران چه اطلاعاتی دارید؟
ما متوجه شدیم زمانی که یک کودک به دوست خود هدیه میدهد بیشتر از کودکی که هدیه را گرفته خوشحال میشود. این حس خوشحالی که از شادی و رفاه مردم بدست میآید در آیین بودایی مودیتا (muditā) نام دارد و دقیقا نقطه مقابل شادی در برابر غم دیگران است.
مودیتا (Mudita) نوعی احساس لذت است که هنگام دیدن آسایش و رفاه دیگران در ما به وجود میآید. ما اساساً موجوداتی اجتماعی هستیم و بسیاری از فلاسفه معتقدند که ماهیت انسان بدون وجود افراد دیگر بیمعنی است:
چرا خشنود کردن دیگران به جز افراد زورگو و احمق برای ما لذت بخش است؟ فیلسوفان مختلف به ویژه در قرن هجدهم پاسخی ساده و قانع کننده برای این سوال داشتند. “به عقیدهی آنها شاد کردن دیگران کار بسیار خوبی است. یا اگر بخواهیم دقیقتر توصیف کنیم چون این کار نشان دهنده خیر و نیکی و افزایش لذت در جهان است، کار لذت بخشی تلقی میشود.”
اجتماعی بودن در مرحلهی اول یکی از اجزای ضروری ماهیت انسانی ما محسوب میشود. اگر این موضوع حقیقت داشته باشد پس منطقی است که خوشحالی دیگران برای ما لذت بخش باشد. البته موارد متناقضی وجود دارد که ما در اینجا درباره آنها صحبت میکنیم. خب این طبیعی است که شما به یک دوست خود یک هدیه خوب بدهید. اما به عنوان مثال اگر شما از دیدن هیجان بچگانهی “کیم جونگ اون” رهبر کره شمالی وقتی در بازی بسکتبال حضور پیدا میکند، هم لذت میبرید پس ما باید صحبت جدی درباره جهان با هم داشته باشیم.
در سراسر جهان توصیههای اخلاقی در یک اصل خلاصه میشوند: در طول زندگی خود با هر کسی که روبهرو میشوید، سعی کنید فردی آزار دهنده نباشید بلکه نقش یک نیروی مثبت را در زندگی آنها ایفا کنید تا آنها به ادامهی زندگی ترغیب شوند. به عنوان مثال ما این چند خط را از یک کتاب مشاورهی بابلی که قدمت 4000 ساله دارد برداشتیم. به نظر نکات مشترکی بین عقاید آنها و اصلی که امروزه درباره حس لذت در دیگران بیان شده، وجود دارد:
“برای دشمن خود خیر بخواه.
تهمت نزن، با مردم به نیکی سخن کن.
سخنان ناخوشایند نگو. هنگام صحبت از کلمات مناسبی استفاده کن.”
سوال این است که چرا مردم باید خوب رفتار کنند؟ مدتهاست که این پاسخ یک جنبهی الهی و اخروی به خود گرفته است: چون خدا شما را قضاوت میکند و او حافظه بسیار قدرتمندی دارد. برداشتی که من از انجیل (Bible) این کتاب مقدس داشتم این است که اگر شما کاملا مواظب رفتار خود نباشید، بدبخت و بیچاره میشوید و جهنم در انتظار شما خواهد بود. فیلسوفان دیدگاهی افراطی در مورد لذت دارند. آنها میخواهند اخلاقیات را در دنیای واقعی پیاده کنند و پشت سر هم این اصول را آزمایش میکنند.
آنتونی اشلی کوپر ( Anthony Ashley Cooper) ، سومین لرد شهر شفتسبری (Shaftesbury) در انگلستان بود. او جز اولین کسانی محسوب میشد که احساس لذتی را که از خوشبختی دیگران بدست میآوریم، به ماهیت اجتماعی انسان ربط داد. او در کتاب « ویژگیهای انسانها، رفتارها، نظرات و زمانها» (Characteristics of Men, Manners, Opinions, Times) که در سال 1711 منتشر شد دیدگاه خیرخواهانه نسب به دیگران را یک فضیلت شمرد و این ویژگی را برای همه کسانی که آرزوی رسیدن به منزلت و بزرگی را دارند، ضروری دانست.
آنتونی (Anthony) استدلال میکرد که با آنکه تلاش برای افزایش لذت دیگران (در درجه اول با دادن پول و مادیات) یک کار اخلاقی است ولی در عین حال جدا از اخلاقی بودن، بخشیدن احساس لذت به انسان میدهد. در حقیقت او معتقد بود که لذتی که در نتیجهی خوشحال کردن دیگران و افزایش حس خوب آنها به آدم دست میدهد جز بالاترین لذتها است. احساساتی که در پس لذتهایی مانند بخشیدن وجود دارد یک احساس بسیار عالی است و با احساساتی که در رفع تشنگی و گرسنگی وجود دارد، تفاوت دارد. فکر میکنم این یک نوع لذت ذهنی است. لذتی که میتوانید انسانیت خود را در انسانیت بقیه ببینید.
چرا گفتگو در مورد لذت از اهمیت بالایی برخوردار است؟
لذت هیچوقت ثابت و همیشگی نیست. در واقع لذت فرآیندی است که همیشه در زندگی ما جریان دارد و با تلاش کردن بدست میآید. زمانی که شما از چیزی چه از لحاظ جسمانی و چه فکری لذت میبرید مثلا از شکست دادن حریف خود در بازی شطرنج یا تمام کردن ورزش روزانه، همهی این لذتها تا وقتی دوباره سراغ آنها نروید، به راحتی از بین میروند. معمولا جستجوی لذت بیش از ماهیت لذت اهمیت دارد. رفتار ما باید دارای ارزش اخلاقی باشد و این موضوع بیشتر از هر چیز دیگری در جستجوی لذت و حفظ آن خود را نشان میدهد.
از آنجایی که ارزش و پیگیری لذتبخش غیر قابل اجتنابی از انسانیت ما را تشکیل میدهد باید روی آن به طور جدی فکر کنیم. آیا لذت جسمانی تنها یک مشغولیت ذهنی است؟ آیا شما به اندازهی کافی از زندگی خود لذت میبرید؟ از کجا میتوان لذت را جستجو کرد؟ و سوالات مشابه دیگر… اما بهتر است به جای پرسیدن این سوالات واقعگرایانه به مسائل مهمتری در مورد لذت بپردازیم. برای مثال این سوال پیچیده تر است: چقدر زندگی زود گذر خود را ارزشمند میبینید؟
در حقیقت به نظر من این سوال بهتری است. طبیعتا باید چنین دیدگاهی به لذت داشت. از نظر تاریخی افرادی که لذت را محکوم میکنند کسانی هستند که ادعا میکنند زندگی موقتی است و بعد از آن جاودانگی منتظر ماست. برای زهد و ریاضت نیازی نیست که به دنیای دیگری یا زندگی پس از مرگ اعتقاد داشته باشید اما اگر به این مفهوم معتقد باشید راحتتر خود را سرزنش و تنبیه میکنید. انتقاد از لذت – به ویژه لذتی که دیگران میبرند – نشاندهنده این است که فرد خود را سرزنش میکند و اعتقاد دارد ارزش واقعی ارزشی متعالی است و زمینی نیست. اگر لذت را انکار کنیم ارزش این زندگی را نیز زیر سوال بردهایم.
افرادی که حس خوبی نسبت به لذت بردن دارند، به دنبال آن خواهند رفت و آن را تقویت خواهند کرد. آنها به احتمال زیاد جهان مادی را با ارزش میدانند و برای آن ارزش قائل میشوند. آزاد اندیشان فرانسه در قرن هفدهم این موضوع را تایید کردهاند. آنها جز اولین کسانی بودند که گفتند این دنیا و مادیات آن ارزشمند هستند. آنها عظمت و زیبایی زمین را به بهشتی که قابل توصیف نبود ترجیح دادند. و تفکری که در این مورد داشتند بیشتر از قبل مورد قبول واقع شد. چارلز د سنت اورموند (Charls de Saint- Evremond) نمادی از این تفکر بود. او زندگی خوب و طولانی داشت و هنگامی که در سال 1703 فوت شد روی سنگ قبرش این چنین نوشتند ” او عاشق زندگی بود و چیز زیادی از خدا و روح خود نمیدانست.” تعجبی ندارد که او توسط خداشناسانی مانند جین لکلرک ( Jean Le Clerc) محکوم شد و به عنوان یک اپیکوری سطحینگر شناخته شد.
عقاید دوست فیلسوف اورموند (Evremond) یعنی خانم نینون د لنکلوس (Ninon de Lenclos) از او قویتر بود. او شجاعانه و خیلی زیباتر از هر فردی در زمان معاصر لذتها و شادیهای دنیای مادی را تأیید کرد. او کاملاً از زهد و ریاضت به ویژه از نگاه مسیحی که حقوق زنان را نفی میکرد و لذتهای آنها را نادیده میگرفت، متنفر بود.
لنکلوس (Lenclos) در اواخر عمر خود نامهای از اورموند (Evremond) دریافت کرد که دیدگاه خود را نسبت به جهان در آن نوشته بود. مضمون آن نامه این بود که ثروت، قدرت، عزت و فضیلت در خوشحالی ما نقش دارند اما اگر بخواهم به طور خلاصه بگویم حس لذتی که در دنیا داریم حتی اگر آن را خوشی زیاد بنامیم هدفی است که همهی انسانها به آن تمایل دارند.” او عاشق لذتهای دنیا بود، به دنبال آن لذتها میرفت و دنیا را به جای زیباتری تبدیل میکرد.
۰ دیدگاه