ایجاد تعادل بین کار و زندگی: اضطراب ناشی از فکر کردن به کار
ایجاد تعادل بین کار و زندگی از نظر ذهنی برای من دشوار بود. برای مثال، مراسم ازدواج یکی از دوستانم، برای استراحت و فاصله گرفتن از دوره پرمشغله دکتری و دیدار مجدد با دوستانِ نزدیکم فرصت مناسبی بود، اما ذهن من جای دیگری بود. چند لحظه پیش که من و همسرم منتظر شروع مراسم بودیم تلفن همراهم را بیرون آوردم و بیاختیار ایمیلم را چک کردم.
یک پیام فوری از طرف یکی از همکارانم دیدم که تجزیه و تحلیلهایی که لازم بود آنها را کامل میکردم، مطرح کرده بود. تلفن همراهم را در جیبم گذاشتم اما آسیب وارد شده بود و ذهن من در بقیه آن آخر هفته دوباره به حالت پژوهش برگشته بود و من با اضطراب سعی میکردم بفهمم چطور قرار است آن کار را انجام دهم.
تعادل بین کار و زندگی: کاری چالش برانگیز
ایجاد تعادل بین کار و زندگی در طول دوره دانشجویی برای من چالشبرانگیز بود. در طول دوره آزمایشگاهی با ناباوری به حرفهای محقق اصلی (PI) گوش میکردم که به من میگفت از کارآموزها انتظار دارد 6 روز در هفته 12 ساعت کار کنند.
به نظر نمیرسید هیچکس دیگر با روال کاری سختگیرانه او مشکلی داشته باشد. کارآموزهای او اغلب تا نیمه شب در آزمایشگاه میماندند.
من تا جایی که میتوانستم صبحها زود از خواب بیدار می شدم، تا وارد آزمایشگاه شوم و نشان دهم که خودم را وقف این کار کردهام. اما بعد از 1 هفته متوجه شدم گروه تحقیقاتی با رویکرد کج و معوجی که نسبت به تعادل بین زندگی و کار در پیش گرفته است برای من مناسب نیست.
ایجاد تعادل بین کار و زندگی در یک کار چالشبرانگیز است. عکاس: austin neill، منبع: unsplash
ساعات کار معقولتر
برای یک تحقیق آزمایشگاهی دیگر من گروهی را انتخاب کردم که ساعات کاری منطقیتری داشت. محق اصلی و سایر اعضاء آزمایشگاه برای شام به خانه میرفتند، برای خانواده خود وقت میگذاشتند و به صورت منظم ورزش میکردند. به جای افزایش ساعات کاری، بر روی بهرهوری در ساعاتی که به تحقیق اختصاص میدادند تمرکز کرده بودند. برای اولین بار به خاطر اینکه به دنبال زندگی کردن در خارج از آزمایشگاه بودم احساس گناه نمیکردم. بعد از مدت کوتاهی من به صورت رسمی آن آزمایشگاه را برای گذراندن بقیه دوره دکترای خودم انتخاب کردم.
با حمایت PI جدیدم موفق شدم درحالیکه ساعات کاری معقولی داشتم بازدهی بالایی از خودم نشان دهم و به صورت معمول ساعت 5 بعدازظهر آزمایشگاه را ترک کنم. با این وجود از نظر ذهنی به تعادل بین کار و زندگی نرسیده بودم و معمولاً شبها هم به کار فکر میکردم.
نقطه عطف
به جای استراحت کردن و غذا پختن با اضطراب در مورد آزمایشهایم فکر میکردم. درحالیکه تلویزیون تماشا میکردم دلم می خواست مقالههای علمی که اخیراً منتشر شده بودند را چک کنم. به نظر میرسید گفتگوهایی که با اعضا خانواده و دوستانم داشتم همیشه به سمت وضعیت تحقیقاتم متمایل میشود. یک شب زمان صرف شام همسرم از من پرسید امکانش هست در مورد چیزی (هر چیزی) غیر از کار صحبت کنیم.
سال دوم دوره دکتری بود که نقطه عطفی در زندگی من ایجاد شد، همان زمانی که آن یک ایمیل توجه من را در مراسم عروسی به خود جلب کرد. من با ناامیدی از خودم پرسیدم «اگر صرفنظر از اینکه کجا هستم ذهنم در آزمایشگاه باشد، آیا واقعاً بین زندگی و کارم تعادل ایجاد کردهام؟» متوجه شدم عادت چک کردن ایمیلهایم کلید این مشکل بود. برای مثال یک بار ایمیل حاوی بازخورد همکارم را ساعت 10:30 شب باز کردم و بلافاصله لیست انتقادات را خواندم. جای تعجب نیست که آن شب خواب راحتی نداشتم.
«اگر صرفنظر از اینکه کجا هستم ذهنم در آزمایشگاه باشد، آیا واقعاً بین زندگی و کارم تعادل ایجاد کردهام؟»
تعیین یک مرز جدید
بنابراین یک مرز جدید برای خودم تعیین کردم: فقط زمانی فعالیتهای مربوط به کار را انجام میدهم (باز کردن ایمیلها، خواندن مقالههای مجلهها) که بتوانم تمام توجه خود را معطوف آنها کنم. سعی کردم این عادت که هر وقت زمان اضافی داشتم بدون فکر به سمت تلفن همراهم میرفتم را ترک کنم. در عوض خودم را مجبور کردم صبر کنم و از خودم بپرسم که آیا الان وقت مناسبی برای این کار است.
همچنین در طول رویدادهایی مانند مهمانیها و در جمعهای خانوادگی تلفن همراهم را خاموش کردم. درست است که ایجاد عادتهای بهتر زمانبر بود اما خوشحالم که متوجه شدم این استراتژی زمانی که میخواهم استراحت کنم باعث کاهش پرسههای ذهن مضطربم میشود.
عکاس: matt flores، منبع unsplash
اریک: «متوجه شدم خوب است عصرها به پیادهروی بروم و سعی کنم به پرندهها و گلهای اطرافم توجه کنم.»
تمریناتی برای ایجاد تعادل بین کار و زندگی
همچنین تمریناتی را شروع کردم که به من کمک میکردند از نظر ذهنی در فعالیتهای خارج از آزمایشگاه حضور داشته باشم. برای مثال متوجه شدم خوب است عصرها به پیادهروی بروم و سعی کنم به پرندهها و گلهای اطرافم توجه کنم، این تمرین من را از افکارم بیرون میکشید و توجهم را به محیط اطرافم جلب میکرد. این کار در ابتدا چالشبرانگیز بود اما زمانی که پیادهروی بخشی از ریتم روزانه من شد جمع و جور کردن خودم و استفاده از آن لحظهها برای ریکاوری سادهتر شد.
جمعبندی
حالا که در حال گذراندن دوره فوق دکتری هستم هم گاهی اوقات متوجه میشوم زمانی که میخواهم بخوابم به آزمایشها فکر میکنم. اما در زمینه حضور فکری خارج از محل کار پیشرفت کردهام. امیدوارم بتوانم با ایجاد تعادل بین کار و زندگی در جهان درونی خودم به همان اندازهای که در برنامه زمانیام تعادل ایجاد کردهام به دانشمندی با اضطراب کمتر، همسری با ملاحظهتر و یک مهمان عروسی شادتر تبدیل شوم.
۰ دیدگاه