یکی از لحظاتی که احساس شکست در تربیت فرزندم را تجربه کردم، جشن شکرگزاری بود. زمانی که دخترِ کوچک 7 ساله ام به پدربزرگ 76 ساله اش، که به ندرت او را می بیند، با لحنی تحکم آمیز دستور داد: “دیگر عکس نگیر و دوربین را سر جایش بگذار!” آن لحظه بود که دلم میخواست زمین دهان باز کند و مرا در خود ببلعد، یا تمام شب را بتوانم زیر میز پنهان شوم تا کسی مرا نبیند! از خودم می پرسیدم: این چه بچه ای است که من تربیت کرده ام؟! دلیل رفتار بد کودکم چیست؟
من هیچ وقت جرات نمیکردم با پدربزرگم اینگونه و با این لحن صحبت کنم! اگر فرزند من گاهی اوقات بیاحترامی کند و رفتاری بی ادبانه داشته باشد، این یعنی من در تربیت او شکست خورده ام؟
همه ما دوستان یا بستگانی داریم که در پاسخ این سوال به صراحت می گویند “بله”. آنها می گویند، نسل آنها احترام بزرگتر را نگاه می داشتند و هرگز در مقابل آنها گستاخی و بی ادبی نمی کردند. واقعیت این است که من با فرزندانم درباره احترام گذاشتن به دیگران صحبت می کنم. رفتار درست را به آنها گوشزد می کنم و بارها یادآوری می کنم که از عبارتهای “لطفا” و “متشکرم” در مکالمات روزمره استفاده کنند. با این وجود، نوع رابطه ای که بسیاری از والدین امروز با فرزندان خود دارند، بسیار متفاوت با روابط والدین و کودکان در دهه های گذشته است.
مطالب بسیاری پیرامون تغییر شیوه فرزندپروری والدین در سالهای اخیر منتشر شده که نشان می دهد بیشتر خانواده ها روش تربیتی فرزند محور را در پیش گرفته اند. یکی از نتایج این نوع فرزندپروری کاهش چشمگیر استفاده از تنبیه و لحن آمرانه نسبت به کودکان است. امروزه بیشتر والدین با کودکان خود همدلی می کنند و مسیر گفتگو با آنها را در پیش میگیرند.
به همین دلیل کودکان امروز در کنار بزرگسالان احساس راحتی بیشتری دارند. از این رو گاهی برای به چالش کشیدن آنها و آگاهی از میزان قدرتشان در این رابطه، نافرمانی و رفتار گستاخانه را انتخاب می کنند.
اگر چه تحمل رفتار بد کودک برای والدین اغلب ناخوشایند است؛ نظر روانشناسان چیز دیگری است. به عقیده آنها این اتفاق نشان دهنده این است که کودکان امروز احساس امنیت و دوست داشته شدن بیشتری می کنند و به پدر و مادرشان اعتماد کامل دارند.
امیلی لوئب، روانشناس دانشگاه ویرجینیا که روی تاثیر رفتار پدر و مادر روی رشد فرزندان مطالعه می کند، در اینباره می گوید: “شاید تحمل رفتار حق به جانب، بی پروایی و گاهی گستاخانه کودکان برای پدر و مادرها آسان نباشد، اما قطعا این رفتار بد کودک نشانه بدی نیست و بخشی طبیعی و ضروری از فرایند رشد آنها است.” دکتر لوئب اضافه میکند: ” هنگامیکه کودکان احساس امنیت و دوست داشتنی بودن داشته باشند، بهتر می توانند جایگاه خودشان را در دنیا پیدا کنند و شخصیت خود را تعریف کنند “.
بیایید اینگونه به قضیه نگاه کنید: اگر کودکان همیشه با بزرگسالان با احترام برخورد کنند و آرام و مطیع باشند، اغلب به این دلیل است که از آن بزرگسالان می ترسند. اغلب پدر و مادرهایی که از رفتار محترمانه و مطیعانه فرزندانشان در حضور بزرگسالان تعریف میکنند، بر این باور هستند که رفتار بد کودک را باید با تنبیه پاسخ دهند، در غیر اینصورت فرق کار درست و غلط را هرگز نمی فهمد!
والدینی که بسیار سخت گیر هستند، فرزندان خود را به شدت تنبیه میکنند و از عبارت هایی مانند: “چون من گفتم، این کار را انجام بده!” زیاد استفاده می کنند. کودکان این والدین در معرض خطر ابتلا به اضطراب و افسردگی هستند. این کودکان معمولا رفتارهای مخربی دارند و عزت نفس آنها به نسبت دیگر کودکان بسیار پایینتر است.
روابط توام با احترام با کودک، منبع: unsplash
دکتر ربکا شرگ هرشبرگ، روانشناس بالینی در نیویورک که متخصص رشد اجتماعی-احساسی و سلامت روان در اوایل کودکی است، می گوید: “از نظر علمی ترس از والدین، در گذر زمان منجر به کاهش اعتماد به نفس و نیاز به تایید بیرونی در افراد میشود.“
والدین سختگیر گاهی اوقات از روشهای خاصی استفاده می کنند که بسیار مضر و آسیب زننده هستند. یکی از این روشها این است: هنگامیکه فرزندان به خوبی رفتار می کنند و رضایت والدین را جلب می کنند، والدین عشق بیشتری را به آنها نشان می دهند. در مقابل با مواجهه با رفتار بد کودک، والدین او را از عشق خود محروم می کنند.
رویکرد دیگری که والدین اقتدارگرا گاهی اوقات از آن استفاده می کنند، کنترل روانشناختی است. در این روش والدین احساس ارزشمندی فرزندان و درک ارزش ذاتیشان را تحت کنترل خود درمی آورند تا آنها مطابق میلشان رفتار کنند.
دکتر لوئب در این زمینه توضیح میدهد: “این رفتار نوعی کنترل کودکان است که در آن شما از فرزندتان می خواهید تا کارها را به شیوه شما انجام دهد یا به همان شیوه ای که شما می پسندید فکر کند.” والدی که از کنترل روانشناختی استفاده می کند، معمولا از این عبارات زیاد استفاده میکند: “تو تختخوابت را مرتب نکردی، تو خیلی دختر بدی هستی” یا “اگر واقعا من را دوست داشتی، تا الان خوابیده بودی.”
یکی از پژوهشهای اخیر دکتر لوئب، بر روی فرزندانی از سنین 13 تا 32 سالگی انجام شده است. او در این پژوهش متوجه شد کودکانی که والدین آنها از لحاظ روانشناختی آنها را کنترل می کردند، کمتر از دیگران موفقیت تحصیلی داشتند.
همچنین این گروه از کودکان در میان همسالان و همکلاسی هایشان کمتر مورد علاقه و توجه بودند. ادامه این تحقیق روی بزرگسالان نشان داد که این گروه کمتر احتمال داشت که روابط عاشقانه سالمی داشته باشند. پژوهشهای دیگری نیز در این زمینه انجام شد که نشان داد کنترل روانشناختی والدین موجب رفتار ضد اجتماعی و اضطراب در کودکان می شود.
پدر و مادری که از کنترل روانشناختی استفاده می کنند معمولا نیت بدی ندارند. آنها فکر می کنند که این نوع کنترلگری موجب می شود که فرزندانشان در آینده موفق تر باشند. اما این رویکرد نتیجه برعکس میدهد. دکتر لوئب در این باره میگوید: “آنها در نهایت هنگامیکه از تسلط پدر و مادر خارج می شوند، تازه با این مساله مواجه می شوند که کیستند و چه باید بکنند.”
بسیاری از پدر و مادرها می خواهند فرزندانی تربیت کنند که در آینده بتوانند مستقل و آزادانه فکر کنند. فرزندانی که مورد ظلم واقع نشوند و بتوانند قدرتمندان را به چالش بکشند. فرزندانی که توانایی فکر کردن خارج از چارچوبهای رایج را داشته باشند. در نهایت، آنچه تحقیقات نشان می دهد این است که والدین سختگیر و اقتدارگرا امکان رشد سالم و همه جانبه کودکانشان را از بین می برند؛ این کودکان شاید در کوتاه مدت، از نظر رفتاری مورد تایید جامعه باشند اما در دراز مدت، رنج بیشتری می برند.
دکتر هرشبرگ در این زمینه می گوید: “ما واقعا می خواهیم فرزندانمان خودشان را خوب بشناسند، به قابلیتهایشان اعتماد داشته باشند و خودشان را باور کنند. اما اگر والدین تبدیل به حاکمانی اقتدارگرا در عرصه تربیت فرزندان شوند، هیچ یک از این اتفاقها نخواهد افتاد.” با کودکان باید با احترام برخورد کرد تا احساس کنند که نظرات و عقاید آنها ارزشمند است.
البته این به این معنی نیست که کودکان به قوانین، محدودیتها یا مواجهه با پیامدهای رفتارشان نیاز ندارند. قطعا وجود این موارد در زندگی کودکان لازم است. در صورت نبود این فاکتورها در رفتار والدین با کودک نیز مشکلات بسیاری ایجاد می شود که نتیجه آن فرزندانی خود محور هستند که توانایی کنترل رفتارهای واکنشی خود را ندارند.
به این شیوه فرزندپروری Permissive Parenting می گویند که پدر و مادر به جای نقش والدگری، صرفا نقشی دوستانه در زندگی فرزندشان بازی می کنند. از نظر دکتر لوئب مرز مشخصی بین “کنترل روانشناختی ناخوشایند” و “کنترل رفتاری مفید” وجود دارد. زمانی که والدین محدودیتها و انتظارات مشخصی را تعیین می کنند، این حد و مرزها به رشد سالم و همه جانبه کودک کمک میکند. قوانینی مانند اینکه فرزندان در زمان مشخصی بخوابند، هر روز صبح اتاق خود را تمیز کنند و تنها زمان مشخصی را به دیدن تلویزیون اختصاص دهند، در روند رشد فرزندان بسیار مفید هستند. اما نباید احساسات و شخصیت کودک را برای انجام کار مورد نظرشان زیر سوال ببرند.
در واقع، نتایج تحقیقات، قاطعانه نشان می دهد که والدین باید تلاش کنند، عملکردی میانه داشته باشند. رویکرد مورد توصیه روانشناسان، به عنوان روش “والدین معتبر” شناخته می شود که نقطه مقابل “والدین اقتدارگرا” است. این والدین انتظارات مشخصی از فرزندان خود دارند و قوانین و مقرراتی برای آنها تعیین می کنند اما در عین حال نیز با فرزندانشان گرم و صمیمی هستند، به آنها احترام می گذارند و معمولا مایل به مذاکره هستند. تحقیقات نشان می دهد که کودکانِ والدین معتبر در مدرسه عملکردی بهتر از سایر همکلاسیهایشان دارند. با والدین خود صادق تر هستند و با دیگران رفتاری مهربان و صمیمی دارند.
با این حال، مسائل فرهنگی پیچیده تری نیز وجود دارد. دکتر دانا ای. کرافورد، روانشناس اطفال و بالینی که در موسسه زاکرمن دانشگاه کلمبیا مشغول به تحقیق است، در این باره می گوید: “رفتار والدین با توجه به هر جامعه ای به گونه متفاوتی تعبیر می شود. برای مثال، وقتی از یک کودک سیاه پوست در جامعه سفیدپوستان صحبت می کنیم، داستان تغییر میکند.
تحقیقات نشان می دهد که در مدارس، کودکان سیاه پوست و لاتین تبار بیشتر از کودکان سفیدپوست مورد تنبیه های انضباطی قرار می گیرند. به همین دلیل، دکتر کرافورد توضیح میدهد که:” والدینِ کودکانی که سفید پوست نیستند، ممکن است احساس کنند که باید در تربیت کودکانشان سختگیرتر باشند تا آنها را در برابر تبعیض نژادی موجود در جامعه (مانند اخراج از مدرسه یا خشونت پلیس) محافظت کنند. آنها همچنین ممکن است این احساس را داشته باشند که تربیت سختگیرانه، فرزندانشان را مقاوم تر بار می آورد.”
دکتر کرافورد اضافه می کند:” دستیابی به یک توازن میان “آموزش کودک با نرمی و همدلی و در عین حال افزایش مقاومت و توانایی آنها” کار دشواری است. اما با این حال، در میان والدین سیاه پوست، جنبشی برای حرکت به سوی والدگری ملایمتر به راه افتاده است.”
در پایان باید بگوییم کودکانی که انقدر احساس راحتی با والدین یا پدربزرگ و مادربزرگ خود می کنند که قوانین و انتظارات آنان را به راحتی به چالش می کشند، و حتی گاهی اوقات حرف هایی گستاخانه یا بی ادبانه می زنند، در اصل، کودکانی هستند که می دانند اطرافیان آنها دوستشان دارند و آنها را پذیرفته اند.
آیا من می خواهم دخترم مودبانه تر از پدربزرگش بخواهد تا دوربین خود را کنار بگذارد؟ البته که می خواهم. اما به این نیز افتخار می کنم که او به اندازه کافی شجاع است تا نظر خودش را بیان کند. او می داند که در خانواده ما صدایی دارد که شنیده میشود.
۰ دیدگاه